درخت خسته باز از پشت شیشه
به ضرب شاخه اش از خود خبر داد
میان صبح و شب از فرط سرما
به آهنگی حضورش را به اوراد
*
به اصرار از گلی کو در اتاق است
که روزی بس شکوفا بود و آباد
بگفت و خاطرم را زیر و رو کرد
گلی کو در بهاران هدیه ام داد
*
به باران اشک خود بر شیشه افکند
به شاخ اَنگشتِ خود گل را نشان داد:
زمانی سرخ و تر بود آن شکوفه
پر از شادی و عطری کو ز بنیاد
*
کنون در گوشه ای خشک است و غمگین
به کنجی گرم ؛ اما مانده در بند
درین سو شمس زرین است و هم ماه
اگر کمرنگ پُر از شور اسفند
*
قمر در آسمان در عشق ورزی
به مرتع آهوان ؛ بلبل به فریاد
نمیدانم کدامین سو بهین است؟
چو من وحشی به سرما ، لیک آزاد
*
و یا تنها و در گرمای خانه
سری از غصه زیر و بی بر و باد
ز هیزم شکنّی مجروحِ از پای
به سودای تبرزینش چو جلاد
*
اساس ریشه را خشکاند آخر
سرِ راحت ندارد هر گلِ راد
کنون تغییر فصل است و نیایش
به سوی فروَدین یا ثور و خرداد *
درین دم گل زبان بر شکوه بگشود
که ای مادر منم صیدی ز صیّاد
تو پایت محکم و دلدارِ خورشید
مرا کُن همچو افلیجی قلمداد
*
کنون دیوارِ بینِ ما بلندست
ولیکن موسم تحویل و اعیاد
ترا باد و بهاران و شکوفه
مرا دیوار و تنهایی و غمباد
*
علی سپهرار ، اثیر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5