صدای برگ می آید ، گِل از دیوار می ریزد
صدای پای میراب و شب از انگار میریزد
اذان صبح از لولا به غژغژ درب را بگشود
سلام کاهگل از در به دست افزار می ریزد
به پشت و شانۀ دهقان شمارش میکند ساعت
تلألؤ از لبِ شمس و گُل و اشجار می ریزد
هنوز از باغ بی برگی صدای میوه می آید
هنوز آواز شهریور ز بغض سار می ریزد
نبردی مملو از مهر و صدای رزم پاییزان
ز تابستان تابشگر غنیمت بار می ریزد
عقاب از روی تبریزی پرستوی مهاجر را
شمارش می کند مرگ از نوک منقار می ریزد
پرستو میکشد جیغی به لج از نوبت شادی
که ای سلطان ز چشم تو به من هشدار می ریزد
چه برگ زرد و خش خش زا ، و یا رگبار باران سا
چه گرما یا نسیم ای دل ، نه از آزار می ریزد
به قلب خانه می آید ، پس ار بذری ز دست ما
و یا خاکستری کو از نوک سیگار می ریزد
بیا اینک تو راحت کن ، دل ما را حمایت کن
که پاییز است و خرمنها ، ز کشت و کار می ریزد
علی سپهرار|
اثیر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حسین خیراندیش 09 شهریور 1395 23:02
زیبا سروده اید استاد .برای شما ارزوی موفقیت دارم.
علی سپهرار 17 دی 1395 19:28
سپاسگزارم جناب استاد خیراندیش . درود بی پایان بر شما .