به امر هیبت یلدا دی از زمین برخاست
به دف خوشامد وی بر زبان و عهدۀ ماست
ز خونِ هندوانه چون انار صیغه شدست ،
ستاره شاهد عقد و وکیلِ خُطبه خداست
صبا عقب کشیده و نوبت به برف و باران داد
کلام مرد و زن و دعوت از دی همچو صباست
نفوذ وا اَسفا در میانِ مردم ما ،
عظیم و سورِ زمستان به دفع روضه سزاست
بزن به تار و برقص آن چنان که اهریمن ،
ز غصّه توبه کند طردش از میانه بجاست
اگر جریمۀ من کافری نبود و قصاص ،
سخن ز طبل و نی از بام میزدم که سزاست
نه ربِّ من متفاوت ز نامِ اصل خداست
که مردِ درد و غم از لایقانِ وا اسفاست
بیا به جمع اثیر آشنا به صبحی باش ،
کران اذانِ وفا آید و دعا به نواست
***************************
93 زمستان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
میرعبدالله بدر ( قریشی) 14 دی 1395 07:49
درود ها بر شما
علی سپهرار 17 دی 1395 19:37
درود بر شما دوست گرامی . صمیمانه سپاسگزارم.