3 Stars

قریۀ من

ارسال شده در تاریخ : 17 فروردین 1396 | شماره ثبت : H944906


« قریۀ من »

در زمستان ؛ بهار و هم پاییز

دورم از راهِ شهرِ خود تبریز

تا که خورد از کمر همی خرداد

درس ها خویش را ز ما سُر داد

آن زمانی که روز تابستان

کو تَرَک خورده میوه در بُستان

در ره روستای خود باشم

رفته تا اصلِ جای خود باشم

آری آری دهاتی هستم من

شیر انسانِ ذاتی هستم من

هر کسی ادعای شهری کرد

خویش را از جوانه قهری کرد

جانِ من چفت کن دهانت را

روز فردا و صبحِ آنَت را

چون که اول قریه بودَستی

شهر اگر شد ز خون او هستی

یادم آید به سنّ ده بودم

بچۀ آخر از سپه بودم

سه برادر دو خواهر و مادر

پدرم در میان ما اکبر

همگی جمعِ خانۀ جدّم

مادرِ مادرم پدر با هم

اولین امرِ و یک چنین سنّی

که برو سوی ده بگو اِنّی

من رسولم که گویدم بر خان

جمله خیز آیدت همی مهمان

دخترِ عمّه یا پسر دایی

فرش کن قالی ات به آقایی

شب بمانم به ده که فردا من

تک روم آیَمی همی صد تن

صبح خوشخوی ده که میدان داد

امرِ برگشتِ من به ایوان داد

همگی منتظر که من آیم

کفشها را به سوی هم سایم

می دوم تا میانۀ کوچه

تا دم درب خانۀ کوچه

داد شادی که راه ما بازست

بقچه پُر کَن که ضرب و هم سازست

دستها بر کمر چنان چاوش

می کنم هم جلوی در جا خوش

میهمانان یکی یکی چو سوار

گاز ماشینِ ما به پشت آثار

می زنم دست و پا و کف هورا

این منم روزِ تیر و عاشورا

چون بچرخیده راهِ گردنه را

سردرود* آن جهانِ یک تنه را

می رسد پل و یا یکی دیگر

پشتِ هم دهر و راهِ بازیگر

گاز ور اوغلان یتیشمیشوق کَنْدَه

قویسان اما اوچونچی یول دنده *

چونکه دجّانه شاهِ خلجان شد

جد انصارِ ما نمایان شد

نام ده از ازل که خلجان است

نام دروازه اش ز دجّان است *

جنب گنبد زنان به استقبال

رنگ و وارنگ و جملگی خوشحال

مردها در جلو به سوی اُتُول

که عمو آمدست و ره پر گل

تا پریدم که السّلام آقا

دیدم اینک دگر نباشد جا

امر و فرمانِ من به پایان شد

دست خویشان به قفلِ فرمان شد

آی بالا هارداسوز کی گژ گلدیز

گلمیسوز بش قدمدی تا تبریز *

دختران و زنان که دست به دست

مردها شانه ها به هم یک دست

من کیم؟ باز هم یکی کودک

امر من شد به آخر از بابک

کار من حالیا دویدنهاست

تخته و هم شلنگ و جفتکهاست

دست من بر دهانۀ یک خر

می پرم سوی بینوا به کمر

یک عرِ کوچکی زد و آخِر

من شدم خان یک خرِ فاخِر

روزی و یک شبی دگر ماندیم

از هوا هم دو میوه بستاندیم

عمر اجداد من جوانتر شد

خوش بُدند از هوا و گوهر شد

حیف یک گوسفندکی بر ما

کشته شد تا که گم شود ز بلا

کاش با میوه بس بُدی این رسم

جان نمی داد بره ای چون خصم

حال از خون که بگذریم اما

خاطراتی بمانده خوش بر ما

باغ و دام و زنانِ با کوزه

از رهِ چشمه آبِ پاکیزه

*روزی از روزها بیاید کو

بشکند سیبِ وصلتش بانو

ما ز دور از صدای ساز و دُهُل

خوش به ره کودکی چو زر کاکل

ای خدا کوک کن تو ساز و نوا

وانکه زین وصلت آیدش به صفا

ای خوشا بر قریه ام خلجان

قطرۀ خونی از من و باران

نیمی از من اگر نگویم من

لااقل نیمه ای ز نیمۀ این تن

**************

* سَردْرود یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان تبریز واقع شده است.

*رسیدیم به ده ، گاز بده پسر

سومین دنده ، گاز بده پسر

*ابودجانه انصاری یا ابی دجانه (سماک بن خرشه انصاری خزرجی) از یاران پیامبر اسلام محمد و از یاران علی بن ابی طالب که به شجاعت مشهور

بود، و در همه جنگ‌ها همراه پیامبر شرکت کرد، و در جنگ علیه مسیلمه کشته شد

مقبره و گنبد او ورودی روستا یا کلانده خلجانِ سردرود تبریز است.

* آی جماعت چرا دیر کردید

از تبریز تا اینجا پنج قدمه

* خِلِجان یکی از روستاهای خوش آب‌وهوای اطراف تبریز بود که از سال ۹۳ خورشیدی به‌صورتِ رسمی به تبریز الحاق شده است و در حال حاضر قسمتی از شهرداری منطقه ۷ تبریز به شمار می‌رود
*******************
علی سپهرار/ اثیر

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 216 نفر 313 بار خواندند
ابوالحسن انصاری (الف. رها) (18 /01/ 1396)   | حسین حاجی آقا (19 /01/ 1396)   | علی سپهرار (20 /05/ 1396)   |

رای برای این شعر
اولین نفری باشید که به این مطلب رای می دهید
تعداد آرا :0


نظر 0

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا