هزار مرتبه گفتم ؛ شنید و اما رفت
نه یک وداع و کلامی به سردی از ما رفت
شکوفه ها ز درختان جوانه ها کردند
خیال بیهُده از من که روزِ سرما رفت
ز غصه نفت تنم یخ زد و تشنّج هاست
ز یار غار و رفیقان دَمِ بفرما رفت
به هر دری که زدم کلّه شقّ و بسته بماند
و یا که صاحبِ در گنگ و پر معمّا رفت
گروه مردم مهمان زیاده صبر نکرد
کسی چو « بعله » نگفتی به تندی آقا رفت
به امرّ سنّت خندیدن و وداعْ از خلق
نچیده ظرفِ غذا ؛ کَس نخورده قاقا رفت
اگرچه یک به یک حاضر نموده بود ولی ،
ولی نشست و به امّا سلاله یکجا رفت
در این میان نه یزنه بماند و جناب ِجاریِ نو
یکی ز بام و یکی از میانِ مجرا رفت
بیا به گول زنک از نو استخاره کنیم
که بار اوّل ما مثل دیس حلوا رفت
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5