ای سایه های مرگِ ز پرگارِ روزگار
ای وایِ ما که در آمد ز ما دمار
هر شاخهْ گل از لرزۀ پرچین ما شکست
یاران به زیرِ خاک و جراحت به دستِ خار
دیوارِ باغِ سردِ برادر ز کاه و گل
هوهوی جغد و ز منقارِ زاغ قار
ارباب و کدخدا چه بُوَد وانمودشان
آنجا که خانه دفن شد و هم درخت و دار
دیگر به روح من همه کف از هجوم غم
وز نغمۀ شادی نمانده بر زبان سار
ماییم و داد و همهمه از فرطِ غصه ها
وین مردمی که حرف ندارند جز هوار
کو پس کجاست چاوُش این کاروانِ قهر
وان قول ها و ضابطه ها از لبِ سوار
از این شرایطی که بِگُفْتَم چه باقی است
جز ارمَغانِ داد و ستدْ کورِ از وقار؟
آن جمعِ روسپی که به نان می فروشد عشق
وان دُخترِ شهزاده که شاهی بُوَد تَبار
چون برزخی ز خانهْ جذام آوَرَندِگان
مجموعِ خلق ما شده و نامِ این دیار
*زاری سگی سِتُرگ و خدا ؛ غُصّه ام چو گُرگ!
خُنیاگری فرشته نَیایَد به یک شمار
افسانه نیست شرحِ بلا یا که داستان
یا رب بُکُن معافم ازین ناله های زار
*******************************
* فدریکو گارسیا لورکا :
پنجره ی مهتابی را بسته ام
چرا که نمی خواهم زاری ها را بشنوم!
با این همه، از پس دیوارهای خاکستری
هیچ به جز زاری نمی توان شنید !
فرشته گانی که آواز بخوانند انگشت شمارند
سگانی که بلایند انگشت شمارند
هزار ساز در کف من می گنجد
اما زاری، سگی سترگ است
اما زاری ،فرشته یی سترگ است
زاری ،سازی سترگ است
زاری ،باد را به سر نیزه زخم می زند
و به جز زاری هیچ نمی توان شنید !
***
علی سپهرار
اثیر
آبان 96
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
علی روح افزا 29 آبان 1396 18:02
درود بر شما ..........
علی سپهرار 03 آذر 1396 16:04
سلامت و پیروز باشید . متشکرم دوست ارجمند