نشد عالم پدیدار از بهر شادی
که شادی با غم ر نج است دمساز
ببین پروانه را در گرد آن شمع
توهم مانند او میسوز می ساز
------------------------------
از لعل لبت بوسه چه لذتی دارد
خوش آنکه از آن نصیب و قسمتی دارد
صد جان بدهم برای یک بوسه ی تو
من دانم تو بوسه چه قیمت دارد
-----------------------------
چه میشد گرتو با ما می نشستی
وزین یگانه مردم می گسستی
چه میشد می زدی یک جرعه با ما
شبی هم توبه ات را مشکستی
--------------------------------------------------------------------------------
گلزار بهار من توئی تو
آرام قرار من توئی تو
روزم بود از رخ تو روشن
ماه شب تار من توئی تو
--------------------------
فدای آن دو چشم می پرستت
دلم می خواد بگیرم می زدستت
بنوشانم بتو می تا صحر گه
که خواب آلوده گردد چشم مستت
--------------------------
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 14
کمال حسینیان 03 امرداد 1394 21:35
درود بر پیر معرفت، مظهر عشق و صفا، استاد احساسِ کلام و مرشد مهر و مهربای ها
پیشوازی دارم بر ناب سرودۀ تان از «شبدیز»
ای عشق! فرشتۀ غزلسازت کو؟
شهبازِ خیالِ اوجپروازت کو؟
تا گیسوی آشار را شانه زند
انگشتِ نسیمِ نغمه پردازت کو؟
کرم عرب عامری 03 امرداد 1394 22:46
خوشحالم استاد با این احساس نقدتون
ما باید بیاموزیم که در دنیای حقیقی زندگی میکنیم
دنیای مجاز دارای تصاویر زیباییست اما لذت زمینی با همه ی مصایبش چیز دیگریست
تازه بوسه سلام یگانگیست
درود بر شما گرامی
منوچهر منوچهری(بیدل) 04 امرداد 1394 20:09
استادم بخدا منو شرمنده میکنید نگذارید زیر پای شما آب شوم دوستتان دارم
منوچهر منوچهری(بیدل) 04 امرداد 1394 20:10
استادم بخدا منو شرمنده میکنید نگذارید زیر پای شما آب شوم دوستتان دارم
بهناز علیزاده 03 امرداد 1394 23:08
درود بر شما بهترین ترانه سرای ماندگار بسیار عالی می سرایید،
حسین دلجویی 04 امرداد 1394 05:02
درود بر استاد دل و رفیق شفیق بزرگوار و دوست داشتنی ام
بیدل دلدارم
مهمان گرم محفل ادب و دانش آموز زلال سرشک شیوای قلم طناز و دلبرت بودم..
بسرای تا بخوانیم
و عشق بیفشان تا عاشقی کنیم
دلت شاد و لبت خندان و سر ، خوش
یا حق...
آمدی سبــزترین روز خـدا آوردی
عالـمی شـور جدا شعر جـدا آوردی
/
آمـدی برکت سرشار تو مواجـم کرد
چشم کارون شدی از چشمه صفا آوردی
/
آمدی در شب من جلـوه «ناهید» شدی
از کجا عـشـق مـرا تا به کـجا آوردی
/
فصـل خرما پز دزفول مگر آمده بود ؟
که شـراب رطبت هـدیه ی ما آوردی
/
پشت مژگان تو در بندم و با توسن عشق
قـفسـم رنگ زدی نقش طـلا آوردی
/
عاقبت سعی و صـفای تو مسلـمانم کرد
ای که از قبله ی اهــواز خدا آوردی
/
چشـم تو قافــیه ام داد که شاعر بشوم
ناز چشـمان تو کــه راهنـما آوردی
حسین دلجووو
مرتضی فصیحی 04 امرداد 1394 17:49
وز لعل لبت بوسه به من در مان است
زان گلشن خشکیده که در سامان است مانا باشید
روح الله اصغرپور 04 امرداد 1394 18:22
درود استاد بیدل عزیز مثل همیشه زیبا و پر محتوا
کریم لقمانی سروستانی 04 امرداد 1394 18:47
سلام استادمنوچهری عزیز
هرکدام حال وهوای دیگری داشت
وبهترینش همه بود
بسیار زیبا وناب استاد
لذت بردم
شادزی
طارق خراسانی 04 امرداد 1394 19:06
سلام بر حضرت استاد منوچهری بزرگوار
چه میشد گرتو با ما می نشستی
وزین یگانه مردم می گسستی
چه میشد می زدی یک جرعه با ما
شبی هم توبه ات را می شکستی
دستمریز اد استاد خواندم و لذت بردم
الهی صدسال دیگه زنده باشی آمین
یاعلی
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 04 امرداد 1394 20:32
درودها براحساس وشورتان که شور میبخشد
دادا بیلوردی 04 امرداد 1394 22:00
درود بر جناب منوچهری
احمد البرز 05 امرداد 1394 17:47
سلام
به قول شما الهی قربون توبرم
استاد خوبی سازتون کوک هست ؟
علی معصومی 11 اردیبهشت 1399 19:38
درود ارجمند
☆☆☆☆☆