ای آینه ها چرا غمگین هستید
وقتی پری های زیبا
هر صبح با شما خلوت می کنند
اینجا آدم می پوسد
مثل آهن قراضه ای که نمی داند جرمش چیست ؟
فقط آینه می داند عشق چیست
مردان می شکنند آینه ها را با نفرت و
با حسادت می پرسند
عشق می میرد
پرسش جرم می شود
آینه هم چنان پیروز است
من هم چنان گیج هستم
شعر نو چیست ؟
عشق چیست؟
زندگی چیست ؟
خوب بنگر آینه در رخ یار
حسرت دلت دیوانه ات نکند
اینجا شهر تنهائی است
اینجا عشق هم جرم است
نوشتن هم ممنوع است
نوشیدن الکل آزاد است
آزادی را نفهمیدم عشق ؟
جاده ها را برای چه می سازند ؟
وقتی مردم رانندگی نمی دانند ؟
عشق را برای چه گفتند عشق ؟
وقتی مردم عشق را نمی فهمند ؟
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
حبیب رضایی رازلیقی 24 بهمن 1396 11:54
سلام برادرم
بسیار عالی بود ... دستمریزاد
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 14 اسفند 1396 00:04
احسنت بر شما
خواندم و از قلمتان لذت بردم ، گرچه دردناک بود