بیاپیش مادر

یکروز که در خانه خیلی حوصله ام سررفته بود بخودم گفتم بزار تنی به پارک بزنم از توخونه نشستن چیزی عایدم نمیشه ومنزوی ومنزوی تر میشم لباس پوشیدم و به نزدیکترین پارک بخانه مان رفتم همینطور که روی نیمکتی نشسته بودم یک خانم بسیار بسیار متشخص وکمی هم سن وسال دار با سگش که خیلی هم کوچیک بود مثل هنرپیشه های فیلمهای هالیودی وارد پارک شد و همینطور که میآمد بمن نزدیک ونزدیکتر میشد سگش با دیدن من غضب کرد وباچند تا پارس خیلی جسورانه از دست اون خانم که صاحبش بود خودش رورهانید وبطرف من هجوم آورد من نگاه غضبناکی باون سگ کردم که سگه در جا خشک شد با دیدن شکل وشمایل خانم فهمیدم غرورش جریحه دار شد برگشت وبه سگش گفت :بیا پیش مادر عزیزم بیا پیش مادر اینو که گفت من بلند شدم وگفتم بزار برم خونه وتو کنج عزلت خودم بگپم بهتره در حالی که داشتم میرفتم به سگه گفتم :مگه نفهمیدی مادر چه گفت برو پیش مادر دیگه مادر و اینقدر عذاب نده برو بروپیش مادرت تا مادر عصبانی تر نشده این شد که تا مدتی از هر چی پارک بود بیزار شدم وهروقت وارد پارکی میشدم فی الفور یاد وخاطره مادر منو شاداب وسرزنده وکمی مغموم میکرد بیا پیش مادر

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 89 نفر 142 بار خواندند
همایون فتاح (24 /01/ 1400)   | محمد محمدی (20 /03/ 1401)   | محمد مولوی (27 /05/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا