3 Stars

صحنه ی میدان

ارسال شده در تاریخ : 19 اردیبهشت 1400 | شماره ثبت : H9416365

« صحنه ی میدان »
هر چه با چشمم، نظر در صحنه ی میدان کنم
گوی حق نَـبْود،که غلطان با سر چوگان کنم
من طلب کردم، محبت از ره ایمان به حق
کو محبت تا که من تجدید این ایمان کنم
من زِ جور مردمانِ خود سر و دور از خدا
کی توانستم زِ رأی و فکر خود عنوان کنم
از مدار دور دنیا ، سود من ناید بدست
زین مدارش بایدم ،خود را زِ سود عریان کنم
چرخ گردون کی به من رحم و تحمل می کند
زیر این گردش،هزاران سال اگر افغان کنم
وعده ای باشد زِ حق ،بر جنت و نیرانِ حق
من به شوق جنت حق ،ترک از آن نیران کنم
این دو راهی پیش پایم هست،عصیان و صواب
من زِ خود باید صوابی یا زِ خود عصیان کنم
در دو راهی من فروماندم و حیرانم چرا
کی مدد آید به من، تا رفع این حیران کنم
من در این راهی که حیرانم ،به منزل کی رسم
کی توانم فکر منزل را زِ سر بیرون کنم
فکر من نتوان رَوَد ،یارب مدد کن فکر من
تا توانم من در این ره ، فکر پُر جولان کنم
جدم اول با خدا ،این عهد و پیمان بسته است
من که نتوانم در اینجا ، ترک آن پیمان کنم
ای خدایا ، عهد اول را اگر هستم شریک
خلق تو راهم بـبستن، ای خدایا چون کنم
وادی حیرت به پیشم باشد و می بایدم
تا توکل بر خدای قادر سبحان کنم
امر و نهی آن خداوند است ،که در قرآن بُوَد
کی توانم امر و نهی ایی،طبق این قرآن کنم
نوح(ع) اگر از موج بحری مردمان را غرق کرد
کی توانم من زِ موجی، بحر را طوفان کنم
راه حق گویا در این میدان نباشد ، راه کو
چاره ای نَـبْود بجز خود را در آن ویلان1 کنم
خلق وحشی فطرتان ، تابع به فرمان نیستند
وحشیان را کی توان تابع به فرمان کنم
گر تسلط داشتم یا جرأت حیوان کُشی
می توانستم که این فرمان زِ خود عنوان کنم
مردم دور زمانه ، بس که حیوان فطرتند
آدم دانا بگوید ، خدمت حیوان کنم
تیر پیکان بلا ، می بارد از این مردمان
من کجا بتوان دفاع از تیر هر پیکان کنم
یارب از کردار مردم، آن صراطت گم شده
یک قدم پیدا نـباشد ، تا در آن جولان کنم
راه آبادی نـجُستم از صراط المستقیم
تا بخواهم جویمش ، باید دلم ویران کنم
سوی این هامون2، خدایا کو صراط المستقیم
من به امید صراطت ، رو سوی هامان3 کنم
جانم از آن وعده ، در تکاپو آمده
کی توان بر وعده اش،من جان خود قربان کنم
گر چنین همت نمودم ، خدمت انسانی است
گر که از حق بگذرم،خدمت به هر انسان کنم
نعمت انسانیت را ، حق به ما ارزان سپرد
من که نـتوانم به پاس نعمتـش، کفران کنم
صحنه ی میدان حق را ، ظلم بی دینان گرفت
مردم بی دین توان ، از صحنه من بیرون کنم
من به میدان بلاغت4 آمدم ، با فکر خود
گفت فکرم ، ظلم ناحق را توان بیرون کنم
تا به میدان حقیقت ، آمدم با اسب عقل
تا سوار اسب عقلم، می توان جولان5 کنم
دیو و دد ها ، در ردیف آدمی باشند چرا
دیو و دد را همردیف ، آدمی انسان کنم
من بپاس حق ، در این میدان کمان آورده ام
چشم دور از حق، هدف بر تیر و بر پیکان کنم
من که گُرزم بشکند ، دست و سر هر پهلوان
می توانم خانه های ظلم را ویران کنم
جلوه های حق در این میدان زِ من پیمان گرفت
کی در این میدان توانم ، ترک آن پیمان کنم
آخر ای ناحق شناسان ،من چه گویم بر شما
قدرت حق ، بر شما ثابت در این ایوان کنم
دیگ غیرت کی به جوش آید ،مسلمانی چه شد
من چه گویم، تا که دیگ غیرتت جوشان کنم
ای خدا دینی که خود گفتی،عمل کردم بر آن
گر به طرز دیگری باشد ، بگو تا آن کنم
دین این مردم ،ره جنجال و بوق و کرناست6
از چه راهی می توانم ، رو سوی ایمان کنم
دین این مردم ،که راه حیله و خودخواهی است
من که نـتوانم ، خودم را همره اینان کنم
هرکه شد تابع بحق،کی طاعت از شیطان کند
لعن حق بر من،اگر من طاعت از شیطان کنم
بارالها دین که خود گفتی، عمل کردم بحق
گر حقیقت بیشتر دارد ، بگو افزون کنم
تا در اقیانوس اطلس، می رود هر آب هرز7
بایدم سدی دَم هر رود و هر جیحون8 کنم
عقل و جهلم ، جنگ و بحرانی بپا کردن بهم
جهل گمره کی گذارد ،صلح این بحران کنم
گر چه فرمان خداوند جهان، بـر من رسید
جهل نگذارد که خود را تابع فرمان کنم
من دلم خواهد ، به فرمان خدایم پی برم
گر دلم پُر خون شود ،بتوان به ره جولان کنم
کی توانم راه حق ، را جویم از دور زمان
می توانم گر که ،ترک مردم دوران کنم
این سخنهایی که گفتم: بهر خود ناگفته ام
بهر حق گفتم ،که خدمت برسخن گویان کنم
گر زِ علم و معرفت یا معنوی ها گویمت
تا تو را دل زنده ، از آن معنوی جویان کنم
مردمان در راه جهلند ،من سخن گفتم زِ عقل
تا که مردم را زِ راه جهلشان بیرون کنم
دانش اهل خرد9، حیوان و جن ، آدم کند
زین سبب تقلید خود از آن خردمندان کنم
اهل عرفان ،دانش خود را بیاموزن به خلق
دانش آنها بیاموزم ، به فکر عرفان کنم
من دلم خواهد به ملک حق ،بپویم راه حق
این میسر می شود ،تا من دلم ویران کنم
ای حسن آسان نـبود این راه ، بر فرد بشر
گر بخواهم طی کنم ،باید دلم پُر خون کنم
این حسن این راه را می دید و می گرئید وگفت
می توان این ره بپویم،چشم اگر گریان کنم
٭٭٭
1- سرگشته- سرگردان 2- دشت 3- برادر حضرت ابراهیم(ع) 4- زبان آوری 5- تاخت و تاز 6- شیپور بزرگ
7- بیهوده 8- رود بلخ که به خوارزم می رسد 9- عقل- هوش
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 103 نفر 171 بار خواندند
امیر عاجلو (19 /02/ 1400)   | فائزه مومیوند (19 /02/ 1400)   | کاویان هایل مقدم (19 /02/ 1400)   | محمد رضا درویش زاده (19 /02/ 1400)   | علی احمدی (19 /02/ 1400)   | کرم عرب عامری (19 /02/ 1400)   | کیوان هایلی (19 /02/ 1400)   | محمد مولوی (19 /02/ 1400)   | سیمین حیدریان (20 /02/ 1400)   | حسن مصطفایی دهنوی (21 /02/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (19 /02/ 1400)  کاویان هایل مقدم (19 /02/ 1400)  محمد رضا درویش زاده (19 /02/ 1400)  علی احمدی (19 /02/ 1400)  کیوان هایلی (19 /02/ 1400)  محمد مولوی (19 /02/ 1400)  سیمین حیدریان (20 /02/ 1400)  
تعداد آرا :7


نظر 10

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا