خوار دورانم مکن (موشَّح)
بیش از اینم واله و سرمست و حیرانم مکن
درد و غم بسیار دارم فکر درمانم مکن
من گناه خویش را بنهاده ام بر دوش خود
لنگ لنگان می روم سر در گریبانم مکن
یا بیا روزی به پیشم یا به پیش آور مرا
کافری گم کرده راهم حرف از ایمانم مکن
نیستم لایق به دیدارت ولی ای نازنین
مخمل آلاله ای از دیده پنهانم مکن
راهی دریای شوقم روی موج انتظار
ای چلیپا کرده گیسو فکر طوفانم مکن
نیشتر بر سینه دارم در هوای دیدنت
یا ز وصل خود بگو یا حرف هجرانم مکن
کام ما را از شرنگ تلخ کامان داده اند
واله از قند لب و رخسار خندانم مکن
بسکه دنبال تو گشتم روزگار از من بُرید
گر نمی گیری سراغم خوار دورانم مکن
رفته رفته مهلت عمرم به یغما می رود
دم به دم آتش به شمع رو به پایان مکن
آشنا بود آنکه معصومی بجانم شعله زد
نا امید از لحظه های فصل بارانم مکن
◇رمز: (حرف اول مصاریع)بدم لیکن مرا نیکو بگردان
تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
ابراهیم حاج محمدی 30 خرداد 1399 17:11
درود .
چگونه متوجه حشو مصرع اول نشده اید ؟ بیش از این((م)) واله و سرمست و حیران((م)) مکن
ضمنا(( نکن)) را (( مکن)) ، (( نکن))
علی معصومی 31 خرداد 1399 22:20
درودها بر شما
و عنایت جنابعالی
◇◇◇◇◇
در مورد حشو با نظر صائب شما موافقم
بیش از اینها...
انا در مورد دوم، مکن زیبا ار است
یوسف کم گشتهبازاید به کنعان غم مخور
و ارادت...