در مسیر کوچ بی پایان
روزیکه باران می زند بر صخره ی عریان
وقتیکه سوتک میشود هر شاخه ای در باد
باید برایم زورقی باشی که با امواج
راه سفر گیرم به سمت هر چه بادا باد
====
آواز رود و باد و باران با تو نزدیکست
صدها چکاوک در کنارت لانه میسازند
کبک و کبوتر، سار و تیهو از تو میگویند
از دست خوب و مهربانت دانه میگیرند
====
با هر سحر گویی که عطر تندی از پونه
همراه خورشید از میان چشمه میجوشد
آویشن است و مرزه و آلاله ای وحشی
پروانه ای کز شهد گلها جرعه می نوشد
====
بادی ز روی اَرژن و جاشیر و کَلپوره
می لغزد و دمنوشی از ییلاق می سازد
از لا به لای شاخه های سرو کوهی باز
می پیچد و در چادری اطراق می سازد
====
با اشتیاق ایلی از اقلیم زیبایی
در پهنه سبز علف زاری به کوهستان
قشلاق را در فصل تابستان رها کردند
یک بار دیگر در مسیر کوچ بی پایان
تعداد آرا : 8 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 اسفند 1399 10:24
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کاویان هایل مقدم 11 اسفند 1399 15:01
به به جناب معصومی
حال و هوای طبیعت جاری است در زلال اندیشه تان
پرنیا آرام 14 اسفند 1399 04:44
بسیار عالی، درودتان باد