کوکبه ی آفتاب
خمار درد تو هستم شراب می خواهم
هوای مستی و حالی خراب می خواهم
شرنگ شعله عشقم علاج بدنامی است
زلال باده و قلبی کباب می خواهم
اگرچه سردم و خاموش مثل خاکستر
به جان خسته خود انقلاب می خواهم
قسم به غمزه بودای هر دو چشمانت
به سومنات جمالت صواب می خواهم
بزن به زخمه ی تار دلم سرانگشتی
که شور نغمه چنگ و رباب می خواهم
دخیل شوکت رویت شدم نگاهی کن
تورا بجاه و جلالت جواب می خوهم
اگرچه لایق کاشانه ات نخواهم شد
ولی تو را به خدا فتخ باب می خواهم
کمی به گوشه کفنم خاک رهگذارت را
برای سختی روز حساب می خواهم
کدام گوشه ی عالم نشسته ای برخیز
طلوع کوکبه ی آفتاب می خواهم
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 11 تیر 1400 15:42
درود بر شما
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 12 تیر 1400 01:42
درود وارادت بزرگوار
بسیار زیبا ست
کاویان هایل مقدم 12 تیر 1400 11:26
غریق امواج آن دریای طوفانزده چشمانت
به تخته پاره نگاه آرامت نجات میخواهم
تقدیمی به دوست همه چیز تمام جناب معصومی بزرگوار
محمد خوش بین 12 تیر 1400 15:01
سلام و درودها استاد معصومی
واقعا خیلی خیلی
زیبا ست غزلتان
جواد امیرحسینی 12 تیر 1400 18:48
سلام و عرض ادب استاد. ماشالله به این قلم و احساس . پاینده باشید احسنت
محسن جوزچی 13 تیر 1400 00:28
درود جناب معصومی ،بسیار زیبا ،در بسیاری اوقات واژه بر قلمتان کم نیاورد ،همیشه مسلط و تاثیر گذار
علی رفیعی 13 تیر 1400 00:49
سلام و عرض ادب
کیوان هایلی 13 تیر 1400 09:18
درودها بر شما جناب استاد معصومی بزرگوار و عزیز
بسیار بسیار زیبا و دلنشین سرودید
قلمتان نویسا و استوار