می دیدی اگر
آنشب که به صحرای بلا گم شده بودم
آواره ی گرداب تهاجم شده بودم
در ظلمتی از گرد و غبار و تب و آتش
با شعله صد دلهره هیزم شده بودم
از آن شب عقرب زده بهتر که نگویم
پروانه که در لانه کژدم شده بودم
با پهنه دریای بلاخیز و پرآشوب
آشفته ترین موج تلاطم شده بودم
وای از دل پر کینه آن قوم ستمگر
قربانی نادانی مردم شده بودم
یک کودک دردانه و صد خرمن اندوه
درگیر همین سوء تفاهم شده بودم
باید بکشم خار فرو رفته به پا را
دلواپس هر خوشه گندم شده بودم
بر شانه نهادم همه ی بار غمم را
می دیدی اگر اینهمه خانم شده بودم
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 22 امرداد 1401 10:35
درود بر شما
احسان بابادی 17 شهریور 1401 06:37
بسیار زیبا و دلنشین