صبح بی ترانه
این ابر بی نشانه رهایم نمی کند
باران دانه دانه دوایم نمی کند
مثل کویر داغ تبالوده ام که باز
یک رود عاشقانه صدایم نمی کند
از بسکه خورده ام غم ایام رفته را
صد بغص بی بهانه رضایم نمی کند
با زورقی شکسته به دریا زدم ببین
این موج بیکرانه چهایم نمی کند
مانند برگ زرد خزانی شدم که باد
از شاخه ی شکسته جدایم نمی کند
تاخورده ام به شانه بی ارغوانی ام
یک سایه دلبرانه صدایم نمی کند
درگیر و دار شام دلاشوبی خود ام
این صبح بی ترانه دعایم نمی کند
????️????️
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 14 شهریور 1401 09:52
درود بر شما
زهرا آهن 14 شهریور 1401 18:26
درود بر شما
چشمه ذوقتان جوشان
پایدار باشید به مهر
احسان بابادی 17 شهریور 1401 04:32
درود بر شما شاعر عزیز که شعری سرودید که در اعماق جان و تن آدمی می نشیند