پرچین خیال
صیاد دلم بود دوتا چشم غزالش
لب تشنه خون بود تمنای محالش
انگار پر از حکمت و اسرار نهان بود
هر گستره ی قاب خداوند جمالش
چون چشمه که در دامنه صخره بلغزد
صد موج نهان بود به هر میوه کالش
یارب چه خبر بود سر پر هوسش را
پیغام چه می داد پر گوشه شالش
تقدیم که می کرد فریبایی خود را
یا دور چه میگشت به پرچین خیالش
آمد که صفائی به بر و دوش بریزد
ای کاش بنوشاندم از عشق زلالش
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 22 شهریور 1401 12:47
!درود
سلمان مروئی میلان 22 شهریور 1401 20:11
هزاران درود
عالی و قابل تحسین
لذت بردم
مانا باشید و شاعر
زهرا آهن 23 شهریور 1401 10:46
درود بر شما
شاعرانگییتان پایدار
در پناه آفریدگار مهر