مسیر جاده
به دوش خسته ام بگذار سر را
بخوان با من تب و تابی دگر را
تو خوبی مثل باران بهاری
که می فهمد غم گل های تر را
شکوفا می کند سرشاخه ها را
مداوا می کند زخم تبر را
نگارا! در حضور ماه تابان
به رسم خود مهیا کن سحر را
بیا تا در سکوت شب بخوانیم
سرود سینه ی اهل نظر را
بپچانیم با خود بار دیگر
تمام هرچه اما و اگر... را
چه ایامی به پشت سر نهادیم!
چه شب هایی پر از خون جگر را
مسیر جاده را داند زمانی
که می بندد کسی بار سفر را
♤♤♤
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 22 اسفند 1401 19:02
.مانا باشید و شاعر
علی معصومی 12 امرداد 1402 18:13
پروانه آجورلو 22 اسفند 1401 23:10
درود جناب معصومی
بسیار زیبا و دلنشین
کتایون رها 23 اسفند 1401 10:30
مسیر جاده را داند زمانی
که می بندد کسی بار سفر را
و خدا جاده را برای سفر ساخت !!!
استاد گرانمایه اغلب سروده های جنابعالی بسیار
زیبا و ستودنی ست
شکوه کلک زرنگارتان ماندگار
حفیظ (بستا) پور حفیظ 23 اسفند 1401 16:11
درود جناب معصومی عزیزعالی بود
حسن مصطفایی دهنوی 25 اسفند 1401 07:50
درودها بر شما استاد معصومی
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید