نوشته های ادبی مرتضی دوره گرد
شور شهد شهر شعور شیرین شبهای شبنم زده ی شور انگیز شبنمهای شور گونه های نمناک از شوق دیدار دیشب را میان تالار شقایقها برای نازک خیالت شیرین شیرین شهد بسته ام چه خیال شور انگیزی میان خیال خیالم قوی ...
ادامه نوشتهتصور کن! خالی از هر کینه ! خالی از هر نفرت تصور کن! رازقی را میان انبوه خاطراتت، میان دیوار هایی از جنس بلور که منشور وار میپیچد آن هنگام که نوازش دستهایی از جنس مهربانی محض مأمن نگاهت باشد. تصور کن ...
ادامه نوشتهبیا با نوشته های من همراه شو! جای دوری نمی روی ! تنها چند پیچ پایین تر از تمام دنیایی که امروز با کمی کاغذ و فلز خوش رنگ برای خودشان درست کرده اند!!! کلید و پریز ها کنار هم هستند! اما اتاق من کمی متف...
ادامه نوشتهکنارِ بارانِ شهرِ غریبه ها کمی آنطرف تر از مهتاب باورم نمی شود داری همراه سایه ات دور می شوی ومیروی و ستاره هایِ شبهایِ تار م را کم سو تر میکنی و آنگاه انگار نفسم می رود کنار قفسهایی که برای کبوترهای ...
ادامه نوشتهقلبم برای شب های بی تو بودن درد میگیرد! چشمهایم برای ندیدنت حتی به وسعت یک اتاق درد میگیرد! زانوهایم از فکر رفتنت می لرزد، نه! از درد رفتنت نه!، از فکر شکستن غرورم درد میگیرد! هنوز هم مزرعه ی تاب...
ادامه نوشتهمه آلوده ی جاده های دور از تو و پیچ ها با خاطرات میان گریه هایم عجیب می خندم و راهی کردنت میان بغض هایی که هرشب مجبورم کرد اشکهای گرمم را میان سردی دستهایم نوش لبهای قرمز از نمکهای شور ایامم کنم حسی ...
ادامه نوشتهسردی هوا و یک فنجان اسپرسو با تکه ای شکلات تلخ و نگاه مهربانت ! همه چیز جور جور است برای نگاشتن از تو ... روی صندلی چوبی ساده نشسته ام بر میز سادگی با دستهای پر از یک مداد! و گرفتن سهمم از لحظه ها که...
ادامه نوشتهامشب چند لحظه ی کوتاه با تنهایی دیرینه ام همسفر خواهم شد میان مواج آبی دریاهای دور از هیاهوی شهری که خاطراتم را آنجا با چشمهای تو مرور میکردم و آه از لحظه ای که با خیال خنده هایت دریای وجودم موج...
ادامه نوشتهسردی هوا و یک فنجان اسپرسو با تکه ای شکلات تلخ و نگاه مهربانت ! همه چیز جور جور است برای نگاشتن از تو ... روی صندلی چوبی ساده نشسته ام بر میز سادگی با دستهای پر از یک مداد! و گرفتن سهمم از لحظه ها که ...
ادامه نوشتهمه آلوده ی جاده های دور از تو و پیچ ها با خاطراتمان میان گریه هایم عجیب می خندم راهی کردنت میان بغض هایی که هرشب مجبورم کرد اشکهای گرمم را میان سردی دستهایم نوش لبهای قرمز از نمکهای شور ایامم کنم ...
ادامه نوشته