تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
فرهاد  احمدیان

در دلم هست یاد یاران همرهم هست نام ایشان گر بجوی بازیاد یاران را کی غمها رسد اندر میان خبری خوش در راه شده از ره رسند آن هم دلان در گلستان بی یار بودم غمی نشسته بر دل و جان گفتم ای دل درد چیست......

ادامه شعر
فاطمه  مهری

جنگ نابرابرِ باورهاست یک طرف دست های پر آتش آنطرف دست های خالی پر امید _کجا میروی برادر؟! خطرناک است... موج انفجار همه را پراند حتی دست و پاهای چسبیده به تن را. ◾◾ _مادر پیکرهٔ کیست وسط میدان؟ _مجس......

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

حصر سکوت من و مهتاب و گل و سایه ی شب پشت یک رنگی دلتنگی شب به تماشاگه راز چشم در چشمه ی نور تا رسیدن به سپیدیِ پر قوی سپید در برکه تنهایی نور دل داده به پرواز امیدیم ولی... حبس در حصر سکوت... ......

ادامه شعر
jalal babaie

چه برف سنگینی بود میان برف نفس ها بند می اومد. داوود صدا کرد خسته شدم تا آبادی خیلی راه مانده . من در حالی که تمام استخوان هایم به لرزه در اومده بود گفتم. داوود جان یک ساعت دیگر راهه چادر مسافرتی را ......

ادامه شعر
حامد بشیر

اوج عاشقانه ها جمله ایست که میگوید : میخواهم بروم و این یعنی دلش میخواهد؛ آنقدر عاشقی کنی و برایش شعر بگویی که قانع شود بماند کسی که قصدش رفتن باشد ، بی خبر می رود:)))......

ادامه شعر
طارق خراسانی

فریادِ ما به قلبِ خدا رخنه می کند وین اشکِ ما به جانِ شما رخنه می کند فریادِ ماست تا قلم و کاغذ و غزل بر گوش های ضدِ صدا، رخنه می کند 10 آبان 1401......

ادامه شعر
مسعودرضا افشاری

هوای دیده ابری گشته می دانم که غم داری به دل هر لحظه می گویم تو میایی تو می باری تو گفتی اشک های عاشقان را دوست می داری مبادا انتظارم را به دست باد بسپاری به هرجا از پیت گشتم که باشد بلکه دیداری ولی......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《بُخل》 لااقل مثل قلم در دستانت مرا روی کاغذ برقصان, و یا مثل بُخل سُرفه ی ته سیگار لای انگشتانت اکسیژنم را به گورستان تبعید نکن که دودهای عمیق ریه هایم همچون گَله ای از خاکستر قلب اَبرها را شکافته؛ ب......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

ای برادر تا توانـی مزد دست خود بـجوی آب درجوی رفته دیگر برنمی گردد به جوی ای برادر مزد دست دیگران مال تو نیست مزد دست خودطلب کُن درره ورسمش بپوی ٭٭٭ سراسر کار دنیـا را ندیدم ......

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

زوزه ی باد دیرگاهیست در این شهر شلوغ مهر یک رنگی آواز سکوت نقش بسته به لب بادی از دور صدایی دارد می کشد زوزه ای همچون گرگ بر فراز نوک کوه رو به روی مهتاب گوشِِ گوش بند زده ی آدم ها بی خبر از این ......

ادامه شعر
سیدیحیی حسینی

*** وهم .پندار *** ...... وین فزونی کِی سزد. .... ...تشنه زیستن بستر دریا.؟ ......چو بوتیمار زندگی در جنب آب.. مرغ غمخوار .........تشنگی ترجیح . ......

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

میچمد به سایه زار دور ،نیله- اسب دشت های شرجی خزان در ستیز باد های سرمه ریز، نقره فام ساحلی که بی نشان می دود به سبز گشن جلگه های یالخیز ،،، پر شهیق و ماهتاب آرمید در سکوت راز صخره های سرد ارغوان......

ادامه شعر
محمد  عالمی

فریاد من میکنم از این دل فگار خویش فریاد من میکنم از این دل نزار خویش فریاد همی کنم از دست ر و ز گا ر خود فریاد از این جهان و دل بی قرار خویش دا ر د د لم د رد ی ز ا ین ز مــا ن مــا فریاد من......

ادامه شعر
علی  نصر آزادانی

در گذر روزگار همت مردان کار در پی اندی تلاش رو به کجا میرود بلبل صاحب نظر ‌‌‌‌در نظر هوشیار در پی اندی تلاش رو به کجا میرود آهو زیبا صفت در نظر چیرگان در پی اندی تلاش رو به کجا ......

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

برای آرتین و باوان که دیگرکودکی نخواهند کرد کودکی اش را به کینه مهر افسون کرده بود بخت او را ماه با تزویر وارون کرده بود جنگ بازی بود یا کابوس یا خواب و خیال مادرش را گم میانِ خون و آتش کرده بود #ج......

ادامه شعر
محمد مولوی

خود کشته ای ؤ بر جنازه اش نماز می خوانی آهسته بیا بر مزار من تا قبر سیمانی ام ترک برندارد! #محمد_مولوی...

ادامه شعر
فاطمه  مهری

از بس از درد نوشتم، دفترم شده است غمکده ی چشم تَرَم عشق یک شعله شده بر جگرم کاش یادش بیوفتد از سرم زیر بار غصه اش دیگر خمیده کمرم وای اگر حال مرا اینگونه بیند مادرم چشم هایم شده اند چشمه ی خون حال زار......

ادامه شعر
علی معصومی

کافی است به آسمان شبی تک ستاره ای کافی است طلوع مشرق صبح دوباره ای کافی است اگرچه بال پریدن نداری ای گنجشگ برای زخم پرت راه چاره ای کافی است گمان نمی کنم اینجا همیشه غم باشد برای شادی دل ها اشاره ......

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

تبانی...  مدتهاست ازین خونه رفتی خوشحالم که تو بی غم و بهونه رفتی تو که رفتنی بودی پس کاش خرابش نمیکردی آرامش این خونه رو عذابش نمیکردی کاش میفهمیدی ته خط همینجائیه که من هستم تو داری راهی ر......

ادامه شعر
محمد مولوی

ناامیدی مرگ زیباست مرگ آنقدر زیباست که برای من بهشت یا جهنم اش ؛ مفهومی ندارد . ... گاهی مرگ تسکین همه ی دردهاست ! #محمد_مولوی......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا