تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
 اسماعیل سهامی

دست در دست تنهایی سر به شانه های غم نشسته ام کنار بی کسی گرم صحبت با سکوتم شکوفه های پیری ام رقص موهای سپیدم می زند پوز خند بر چینه های دور چشم روزگار......

ادامه شعر
لیلا طیبی

می‌گویند: (به هر کجا که روی آسمان...) نه! پس چرا؛ آسمان "تو" آبی‌ست و، آسمانِ من ابری‌؟! #لیلا_طیبی (رها)...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

نمی ترسم من از زندان نه از شلاق و از کشتن نه از یک قاضی وحشت کند حکمم نبرد با خدا رفتن نمی ترسم من از خنجر به سویم گلوله بر خیزد تفنگی با سر نیزه به جسم من در آمیزد نه از یک دار می ترسم نه از هر زوز......

ادامه شعر
فاطمه شایگان

یاد داری آن شب از حسرت پر از دریا شدیم ؟ ماهیان را خواب کردیم و پراز رویا شدیم ساحل دل را پراز امواج عشق و زندگی از ته فنجان دل ،باخنده ای رسواشدیم یاد داری آن شب از بس شعرهایم یاوه بود شعرها را تکه ک......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《آش》 غروب ها آه می شوم کوچ می کنم به سوی دردهای غلیظت سال هاست پنهان شده ام پشت مهربانی پلک هایت مثل روزهای طولانی که موقع رفتن چشمانت پشت سرم آب می ریختند؛ و مادرم را در خواب می دیدم آش پشت پایم را ......

ادامه شعر
حسین یوسفی

گاه گاهی این دلم تنهای تنها می شود خسته از دیروزخود غمگین فردا می شود میگریزدپیش چشمم،میرود تا کوی دوست ناگهان از دور بااشکی هویدا می شود سرکشیدی خیره سر ،گفتم بیاتنها مرو گونمیدانی مگر من هم گهی ما......

ادامه شعر
یلدا یوسفی

می‌روی و حسرت دیدار می‌ماند به جا از دل زخمی من دیوار می‌ماند به جا بعد تو در سنگ‌‌های‌قبر ما خواهند نوشت اشک و آه و ضجه ی بیمار می‌ماند به جا دل که بی‌جان بماند همین خواهد شد بعد شمس فتنه گر اسرار ......

ادامه شعر
فاطمه  یاراحمدی

ترانه ای بخوان از انتشار سپید شکوفه های بادام پشت دیوار باغی مخفی تا بیداری بابونه و بیدمشک تا نبض تند شعرهام... ترانه ای بخوان که آرام شعله بگیرد دیوانگی صدات روی شیب کند خنده هام تب سرد چشم هایی را ......

ادامه شعر
عیسی نصراللهی

سلام ای، لاله یِ سرخِ نخستینم نمی دانی ،پریشانْ حال و غمگینم؟ شبیهِ تُرکَمَنچایی که بی دعوت: و غارت کرده ای، پیمانِ ننگینم؟ ببین اینک ز ِ یادِ خفته یِ چشمت درونِ حلقه یِ دیوانه میشینم ... بیا ای ......

ادامه شعر
لیلا طیبی

به تشنگی‌ی بهار دلخوش نباش! ... تا به باران فکر کنی؛ پاییز از راه رسیده‌ست! #لیلا_طیبی (رها)...

ادامه شعر
علیرضا بیگدلو

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟ در هوس خیال او همچو خیال گشته ام اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم؟ ......

ادامه شعر
jalal babaie

از نگاه من آسمان آبی و بادی سرد و یا برف و آتش یعنی خوشبختی. زندگانی هرگز طراحی شده نیست. تغییر در ماده یعنی جوهر آن . اما نگاه ما به مثابه جوهر است. پس نگاه یعنی جوهر. خوشبختی از نگاه ما می طرواد. ا......

ادامه شعر
احمد صیفوری

ای کاش رویِ چهرهٔ ما دوده نباشد از شرم رخ زردی اگر بوده نباشد پائیز و زمستان برسد، عشق ببارد سرمای جگر سوز در این توده نباشد هرکس بزند زخمی و آسوده بخوابد! یارب تو چنان کن دگر آسوده نباشد تا هست جه......

ادامه شعر
متین  حکیم پور

درختِ لخت ، لرزان نادم از رها کردنِ دستِ برگ چه سود ....! باد برگ ها را با خود برد . # پاییز...

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

بیداری در واپسین ثاتیه های شبِ یک آبادی وقت بیداریِ خواب سحری تیک تاک ساعت چکه ی قطره ی آب و آواز خروسی از دور هم نوایند با مرغ سحر تا که بیدار کنند اهل دل را از خواب... یک نسیمی آرام درِ چوبی انباری......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

قله کوه این جهان ،توشه آن بـِبَـستنی است توشه راه عاقبت ،کی به جهان نِشستنی است توشه از این جهان پسر،در ره عاقبت به بـر وَرنَه در عاقبت پسر،توشه آن نَبستنی است ٭٭٭ ازسرکوی این جهان......

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

" حرف تو" نه چون دور بودند رویاها! که من دوستت داشتم از صدایت اندامی می چسبید به فواصل روحم و مفصل غلیظی شناور می شد در شرجی مویرگ هایم، نه حواس من پرت به برگ از آرواره های درخت می افتاد، که با تو ......

ادامه شعر
سکینه شهبازی

هوا هوایی نم نم بارانیست هوای دلم چه غم است هوا هوای غم است وقتی که دیگر نیستی _به کی باید گفت این درد پنهانی کە لحظه های عمرم را ذره ذره سوزاند #سکینه_شهبازی......

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

بــــــــــــرفتی خانـــــــه های دل خرابی بشد جـــــــــــگر ز رنــــــج و غم کبابی حضور لاله هـــــــــــــا کم رنگ کردی نصیب حـــــــــــال ها شد رنـگ زردی مگر چی دیـــــــــــدی و چی رنج چیدی که ......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《جای امنِ تاریخ》 شما که دستانتان بوی رُز می دهد آیا نمی دانستید؟ ما مثل شیشه های سرگردان عطر خالی هستیم؛ شما که می گفتید از صدایتان هم ترانه می وزد چرا نشسته اید بی تفاوت به سمفونی برگ های خزان شاید ......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا