تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی جرعه ای تا خوردم از جام شراب دیگران درد سر افزون شد از طعم گلاب دیگران خانه روشن می کنم از گوهر خود چون صدف چشم می بندم به ماه و آفتاب دیگران رشته ی جان ها بهم پیوسته است از این سبب عمر ......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

هر توانمندی افراد ،گر از حکمت اوست بیجهت نیست زِحکمت بُوَد وعدل نکوست هـر توانگـر نتوان ، رأی خود ابراز کند که توانمندی این رد شود از حکمت دوست ٭٭٭ درمحضر پیمانه عشق آسوده......

ادامه شعر
علی معصومی

عصیان در حجم ناله ای همه جا را صدا گرفت تیهوی پشت بوته تنش شعله میکشید در انعکاس خسته ی پرواز بی پرش تبخیر خون و قطره ی باروت می دمید مانند برگ زرد خزانی که شاخه را با آخرین رمق به تماشا کشیده بود در......

ادامه شعر
مسعودرضا افشاری

به من گفتی صبوری کن صبوری بهتر است عاشقم کردی و گفتی رسم دوری بهتر است گر به قرآن خوانده ای احوال یعقوب نبی دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است *مسعودرضا افشاری با تخلص_تراب*......

ادامه شعر
طارق خراسانی

از آستین غیب، ندیدی چگونه دست بیرون جهید و بتگر و بت را کمر شکست؟! ما می رویم و پند به آینده می دهیم پرهیز کن ز بُتگر و بُت بان و بُت پرست ای از مسیرِ تنگِ جنایت عبور توست هشدار، ضربه های خدایی ......

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

مشرق از عطر ناکجا مشرق از خوشه های طلا پر شد.. در هی هی دخترکی چوپان -در دشتهای پیراهنت- ، به برودت روزهای فیروزه ای اندیشیدم کراواتت را به رباعیهای سالهای بعد گره زدم سیگارت را روشن کردم -تا در لبهای......

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

هم آوایی دوش در دامن صبح گوش جان داد دلم به هم آوایی مرغان سحر کز پس پرده ی شب مژده ی آمدن خورشید را به گل و سبزه و صحرا و در و دشت و دمن می دادند و چه خوش آوایی پر یگرنگی و پر شور و نوا ... ......

ادامه شعر
فاطمه شایگان

پیاده شو از واگنِ زردِ گلایه های پاییزی، وخش خش رفتن را پایان! سنگین است چمدان دلتنگی ات انگار! بیا این تو ؛ این شانه های مجروحم، این تو، این ترانه های آغشته به خیابان وپاهای خسته تر ازبارانم! دکمه ی......

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"دوست داشتن تو" همه ی آرزویم ایستاده دورتر و در سایه ی نور پنهان شده رویاها. کاش می دانستی با نگاهت روزنه ها را می گذرانی از سیاهی که از روی برگ بلند شوم و تا ادراک آفتاب سفر کنم. من خواب تو را دیده ......

ادامه شعر
لیلا طیبی

پروازِ پرستوها زیباست! اما،،، دلم، پیش کبوتری است؛ که روی دیوار کِز کرده بود! #لیلا_طیبی (رها)...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《عروس های دریایی》 شعری ننوشت با اینکه دستانش بوی واژه می داد و دوبیتی مست بود از نگاهش در مرز اَبروان کشیده اش, هزاران قو می مُردند در مرداب چشمانش عطر تن نیلوفرهای آبی روی گونه هایش به مشام موج ها م......

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《شعرهای ناکام》 دیگر ترانه ای نمی خواند اَبری که روی شانه هایش پیکر خورشید را تشییع می کرد؛ تا جنازه ی آفتاب آرامش آغوش خاک را حس کند در هوای چشمان پائیزی که از تیغ سلاخی تابستان می تابد بر خاکِ مزار ......

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

خداوندا بترسیـدم به کاری گر دغـل کردم هرآن کاری که نیکوبود به نیکوترعمل کردم خداوندا تو آگاهی که کارم با حقیقت شـد حقیقت را که بشنیدم به معنایش عمل کردم ٭٭٭ خدایـا دانش و علمت ب......

ادامه شعر
علی معصومی

غزل ماه سر فصل تماشایی پاییز خودت باش گلبانگ هواخواهی گلریز خودت باش همپای زمستان اگر از جاده گذشتی زیبائی و بارانی ‌و مه ریز خودت باش تا چند از این گوشه به آن گوشه پریدن ای پوپک دیوانه گلاویز خو......

ادامه شعر
زهرا آهن

خواب خرف خمارتان را هر شب خمیازه‌ی خردسالمان می‌بلعد وقتی خرد خروش ما بالغ شد او را که شده وبالمان می‌بلعد... ...

ادامه شعر
فرهاد  احمدیان

در دلم هست یاد یاران همرهم هست نام ایشان گر بجوی بازیاد یاران را کی غمها رسد اندر میان خبری خوش در راه شده از ره رسند آن هم دلان در گلستان بی یار بودم غمی نشسته بر دل و جان گفتم ای دل درد چیست......

ادامه شعر
فاطمه  مهری

جنگ نابرابرِ باورهاست یک طرف دست های پر آتش آنطرف دست های خالی پر امید _کجا میروی برادر؟! خطرناک است... موج انفجار همه را پراند حتی دست و پاهای چسبیده به تن را. ◾◾ _مادر پیکرهٔ کیست وسط میدان؟ _مجس......

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

حصر سکوت من و مهتاب و گل و سایه ی شب پشت یک رنگی دلتنگی شب به تماشاگه راز چشم در چشمه ی نور تا رسیدن به سپیدیِ پر قوی سپید در برکه تنهایی نور دل داده به پرواز امیدیم ولی... حبس در حصر سکوت... ......

ادامه شعر
jalal babaie

چه برف سنگینی بود میان برف نفس ها بند می اومد. داوود صدا کرد خسته شدم تا آبادی خیلی راه مانده . من در حالی که تمام استخوان هایم به لرزه در اومده بود گفتم. داوود جان یک ساعت دیگر راهه چادر مسافرتی را ......

ادامه شعر
حامد بشیر

اوج عاشقانه ها جمله ایست که میگوید : میخواهم بروم و این یعنی دلش میخواهد؛ آنقدر عاشقی کنی و برایش شعر بگویی که قانع شود بماند کسی که قصدش رفتن باشد ، بی خبر می رود:)))......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا