تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
ایرج قبادی
در09 /02/ 1341 -
Moslem Ahangari
در09 /02/ 1399
خوبست! برایش شال بباف کلاه بباف قصه بباف !! خوبست لااقل، یک سرنخ خوبی، یک سوزن از تو، به یادگار دارم، سوزنی که قلبِ پاره ام را پاره پاره تر دوخت ... " آرمان پرناک "......
ادامه شعردلگرمم از حضور تو به باورم جوانه ای گلی به باغ پر ز خار وجود بی بهانه ای به زعم بادهای تند چنان بکنده ، ریشه اش نسیم را تو دعوتی همان که غنچه زد ، گلش به گرمی تو زنده است ز لاله های یخ زده بهار را......
ادامه شعرزندگی چشمِ مرا بر واقعیت ها گشود گرچه دیگر راهِ برگشتن برایم بسته بود کاش می شد رفت و در دامانِ دریا غرق شد غرق دریایی که آغوشش گشوده رو به رود دلخوشم تنها به اینکه مرگِ تدریجیِ من عاقبت سر می رسد ر......
ادامه شعربسمه اللطیف ماهرو به ناز آنچه آن ماهرو می کند مرا بیش مشتاق او می کند هر آن گاه کز پیش من رد شود دلم عشق را آرزو می کند زمانی که در من نظر می کند نگاهش مرا زیر و رو می کند چه خوش لمس دستش مرا بی ن......
ادامه شعرخورشید را تار می دید عنکبوت گمان کرد پیامبر است " آرمان پرناک "...
ادامه شعردلآرام رشته ی افکار ما و گوشه ای از شال تو لحظه ها جامانده در تقویم ماه و سال تو گرچه میخواهم به شعر خود بپردازم ولی مصرعی کو بهتر از پرسیدن احوال تو دیدن باغ بهشتم با دو چشم تو خوشست مثل باد......
ادامه شعرمداد رنگیهایم، رنگ به رنگ میکشم بر کاغذ مداد سیاه میخندد! آه،،، دنیا به اندازه کافی سیاهست، --از تو بیزارم... #رها_فلاحی ......
ادامه شعرمهدی جان تورا بر چشمان اشک دیده طلوع کن وین حال حزین را با ظهورت شادمان کن دگر گیتی بر این امت مثال گرگ و میش است طلوع کن ای نور مطلق ، ای نور مطلق طلوع کن جمعه ها آمد و رفت کردن و یوسف زهرا نی......
ادامه شعرگلایه نیست اگر بغض کوزه ناپیداست که رسم سادهی دنیا همین شکستنهاست به آسمانِ کبوترنَدیده، بالیدن شبیهِ غلت زدن توی خواب، بیمعناست درونِ سینهی هر چاه آرزویی هست درون سینهی هر چاه یوسفی تنهاست اگ......
ادامه شعر* خورده ام خون تا به حال نیست احساسم برای تو حلال عدل می ترسد ز تو، طبق عدالت من تو را ناله خواهم کرد با سبک زلال دوستی ها شد محال *......
ادامه شعرباز دل را بی سبب انداختم در چنگِ تو بال هایم بسته شد، با کیدِ رنگارنگ تو باغِ سبزی داشتم، آرام و دِنج و باصفا شد خراب آرامِ گنجشکانِ آن با سنگِ تو مذهبم ترکیبی از انصاف بود و عاشقی گشت خاکستر، همه در ......
ادامه شعرتو چه میدانی ؟ از غُصههای عروسکی که لباسی دیگر... بر قامتش دوخته اند زبانش را بریده ، دلش را سوخته اند تو چه میدانی ؟ از شکایت چوپانی که در میان گرگها ... نی لبکش را فروخته اند بی توجه به فردا......
ادامه شعرتو ایستاده ای به من نگاه می کنی ومن چه شرم می کنم وسرخ سرخ می شوم تمام هیکلم خیس آب می شود منم که درحق تو ظلم کرده ام تورا به اشک خوانده ام تورا به قهر رانده ام خجالت از تو می کشم برای تو برای خنده ه......
ادامه شعربیــــــا و خاطره ها را دانه دانه چین کن ببر ببند به موی خود شانه شانــه پین کن بکش خنجر و بــــر دل بزن رها سازش ز بیخ خاطره ها را بکن رهـــــــا سازش همان جلوه ایـــــــــــام را همـان هاهویی قطار ق......
ادامه شعر1 : بی زبانی به از آن صدها زبان یاوه گویانی بخاطر تکّه نان لایموتی قوت بریانی شده خلق را سرکیسه با فنی بیان 2 : بین ادیان گشته ای چون ترجمان ناز فخری می کنی رابط میان خود بپا تا خود نیفتی چه عز......
ادامه شعربالِ شبپرهای عاشق با وصالی پاک سوخت بال و جان قربان آن روحی که چون بیباک سوخت درد شیدا، صبر والا، عقل دانا لازم است با شرابی بهر تسکین صدر هر ادراک سوخت عشق خالص آدمی را از بدیها پاک کرد شعله درا......
ادامه شعرکودکی از جمله ی آزادگان کرد گریه با دو سه همزادگان پای چو در خاک نهاد آن پسر غصه ی او خورد و درآمد به سر نا به گهی رفت به سوی پدر قبر پدر را بگرفت در بغل کرد از او یاد و دگر گریه کرد از ......
ادامه شعرمـرز اَمنی را به رویت در دلـم وا می کنم خانه را در مـوج مـویت غرق یلدا می کنم در سکوتم چشـم مـن فریاد میزد عاشقم راز عشقت را به شب با شعر افشا می کنم منحصر به فرد من هستی و در نبض قلم عشق مان را جاو......
ادامه شعرمی برد سیل فراق تو مرا باش و ببین می دهد عمر مرا هم به فنا باش و ببین شیوه ی قهر تو در مکتب عشاق نبود این چه قهریست که خون کرده به پا باش و ببین خشم عالم همه در چشم تو یکجا جمع است می کشد آخرم این......
ادامه شعرسروش های دریاچه ی نیلوفر سروش 1 شعر دریاچه، شوکت پرواز باد شاد لطیف دلپرداز حسّ آرام و پاک نیلوفر خنده ی بوته های ساغرساز حال سنجاقک و تمشک و چمن عشق گنجشک و شاخه ی همراز باز هرچه زیبا و ناز ......
ادامه شعر