تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کاظم قادری

دور گردون گشت و گشت و گشت تا پیرم نمود باز بودم آسمان گرد و, زمینگیرم نمود پشت هر خط روی چهره جبهه ای تشکیل داد چندسالی بر همین منوال در گیرم نمود خواستم از عشق بنویسم میان دفترش نیشخندی زد به من, ...

ادامه شعر
علی معصومی

خوشبین باش به زانویم سری بگذار و غرق خواب شیرین باش برای لحظه هایم عطر و بوی یاس و نسرین باش شبی را تا سحر همراهیم کن یار و همدم باش دعاگوی تو باشم پا به پایم مرغ آمین باش شب موی سیاهت را بیافشا...

ادامه شعر
غزاله غفارزاده

دلتنگ کرده‌ای منِ دیوانهٔ حالی به حالی را ای کاش می‌دیدی کنارم وسعتِ این جای خالی را چیزی‌ست مثل یک شبح در خواب‌های تیره و تارم باید کسی قیچی کند این عکس و تصویر خیالی را یک قطره اشکم در تکاپوی نشست...

ادامه شعر
حسین وصال پور

از جان بگذشتیم و هنوز نیمه ی جانیم آزاده ی دنیا ولی گیر زمانیم مرگ بود همه زندگی و باز نوشتند بر سنگ مزار ها که ما شاد روانیم عمری به تظاهر سر خود گرم گرفتیم از گرمی ما بود که در این گور نهانیم ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

این فریبا بودنت دل را به یغما می برد آبی چشمت مرا تا عمق دریا می برد طره ی گیسوی تو لبریز شوقم می کند طرح لبخندت مرا تا اوج رویا می برد با نگاه مست خود هر لحظه می خوانی مرا برق چشمانت مرا تا مرز مع...

ادامه شعر
زهرا نادری بالسین شریف آبادی

همراه من چو باشی ، دل پر فغان نباشد افتد اگر به دل غم ، جان بی امان نباشد باشد نگاهی از تو، توفان و غم، چو یک خس پیش هجوم توفان خس را توان نباشد دشمن، مسبب خیر، سازی اگر بخواهی در نیتش اگر چه خیری ...

ادامه شعر
سکینه شهبازی

شبی سرد و نمناک آسمانی پر از درد غصه ها ترافیک شده اند گنجشک ها جاسوس شده اند غم ها پروانه وار می چرخند تمام رویاهای تلخ و شیرینم را از پنجره ای دلم پرواز دادم خود را به آغوش فراموشی رها کردم سکینه_...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

دسته های شاپرک در موج سنگین غبار بادهای مثل طوفان، در مسیر انتظار در سکوت بغض دلگیر درختان بلند رقص باران، موج تالاب زمین بیشه زار کوچ این افسانه های یک سفر پیمایشی ناگسسته در جوار یکدگر از یک تبار ...

ادامه شعر
حسین وصال پور

دست باران را بگیر و در هوای من ببار وه چه بارانی چه ترکیبی من و دستان یار گوش تا گوش خیابان را به آغوشت بکش سفره عشق است این لبها و دستان و کنار در میان رهگذاران نیست چشم و گوش من گوش و چشمم می...

ادامه شعر
کاظم قادری

رفتی و رفتنت را باور نکردم آسان هر ساعت از فراقت صدبار میدهم جان کی می رود ز یاد آن عمری که با تو سر شد مردن مگر بگیرد از سینه یادگاران دردیست در دل من سوزنده همچو آتش بگذار تا بسوزم از جور روزگاران...

ادامه شعر
ابوالقاسم کریمی

جهنم منزلی در دل خریده هوای زندگی را سر کشیده نصیحت میکند ما را خردمند ... ولی غم ریشه را از ته بریده

ادامه شعر
محیا یاری ساعد

فکر میکردی نباشی دین و جانم میرود یا که با قهرت خوشی ها از جهانم میرود تو شنیدی از شکاف لایه ای دور زمین؟ ای امان افکار پوچت تا فضا هم میرود سهم تو از من نباشد بیشتر از این سه بیت بیشتر از این نوشتن...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

۱.کِی به پایان میرسی ای غمِ بی پایانِ من ۱.کِی به مرگت میرسی ای جانِ بی جانانِ من ۱.مِی به عشقت میخوریم ای راهِ بی سامانِ ما ۱.کِی به مهرت میرسی ای مهر بی مهرانِ من...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

سوگ و اندوه بستـرست و سوز هم‌ بالـین ماست هیچ درمانی مجو ، چون درد ؛ اندوهـگین ماست باشـگاه" تـرس" عـضـویـم و مـربـی هم " سـتـم " هست برنامه "سکوت"و‌ روز و شب تمرین ماست زان پـالان مــکـر ، مــکّــ...

ادامه شعر
امیر ابراهیم مقصودی فرد

میشود گاهی من از چشمِ تو سیراب شَوم با نفس هایِ تو آسوده و در خواب شَوم؟ در دِلت رِخنه کنم آن را بِیارای اَم و، باز پیشِ چشمت عاشقِ دل داده ای ناب شَوم؟ هر کجا بابِ سخن بُگشایی از مرد و مرام من در آنج...

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی در قاب سبز عالم از نقش های فانی آیینه وار بگذر از سنگلاخِ دنیا مانند آب جـاری در جویبار بگذر ذاتِ جمالِ باقی در جلوه زار طاووس جویایِ رنگِ ساده ست چشم از نگـاهِ واهی بردار تـا توانی آیینه...

ادامه شعر
سارا  (س.سکوت)

تا خوشه ی پروین نشان سوی تو را می داد
دل وعده ی دیدار با روی تو را می داد

در کوچه های آسمان شب سفیرِ قوس
بر دل مسیرِ تاج ابروی تو را می داد

طرح ِ نگاهت را کشیدم روی ...

ادامه شعر
علی معصومی

مثل بهاری مست من دیوانه را  دیوانه تر کن مثل گیسویت رها کن پشت سر در خوشه ای از خرمن مویت چه میشد بامدادی همدل و همراه هم باشیم تو جان از من بگیری من سری در شیب بازویت شبی در آسمان من بریزی نقره ا...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

۱.{من در حسرت آنم،آن در حسرت من} ۱.{من وابسته آنم،آن وابسته من} ۲.[گر کار خدا بوده،شکرش میکنم من] ۲.[گر من حسرتی خوردم،یکی حسرت من] ۳.《در هر خانه ای رفتم،خانه ای شکیل بود》 ۳.《من حسرت آن خانه،مالک...

ادامه شعر
فرزانه محمدپور

بدن را پوست و استخان نگه داشت وطن را مرزبان و نان نگه داشت و دین پوشیدنی شد رنگ و وارنگ یکی پوشید و یک عریان نگه داشت و خون شد اقتصادی در تلاطم یکی خون داد و یک فنجان نگه داشت دمید از روح خود در...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا