- لیست اشعار
- قالب
- غزل
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
samin A
در17 /02/ 1378 -
حنانه مومنی
در17 /02/ 1385
امواج سوی ساحل هر رهگذر بس است خود شمع باش، راه بلا بیثمر بس است این چشم باز را که نیازی به شمع نیست یک خضرِ هوشیار مرا روی سر بس است گر شمع در محافلِ ما نیست غم مخور یک آه و سوز و اشک روان در سحر ...
ادامه شعردفاتر شعر علی پورحبیبی نوای دلتنگی. گفتم چرا گرفتی با غمزه عقل و هوشم گفتا که چون تو کردی صد زمزمه بگوشم گفتم که بی گناهم بر دوش مکش گناهم گفتا که خود گرفتم این بار را بدوشم گفتم سپید گشته ......
ادامه شعربرخیز خلاصه شد جوانی برخیز اگر که می توانی از دستخوش خزان وحشی شد قامت ساقه ات کمانی خورشید نشستنه بر لب بام در وقت غروب زندگانی تقلید نکن ز نوجوانان اکنون که ضعیف و ناتوانی نزدیک شدی به خط پایان...
ادامه شعردل ِ من برده به ابروی کمان ، ما را بس رنگ ِ رخسار ِ مرا کرده خزان ، ما را بس شده ام عاشق و رسوای تو ، پنهان نکنم اینک اقرار کنم بر همگان ، ما را بس چه شود حرف تو را بنده مخاطب باشم واژه ای از ...
ادامه شعرچهرهها در چشم من، تمثال روی ماه توست هم تو هستی و تو نه، دنیا چنین همراه توست شبنمی بر برگ گل، هم گاه گل در باغِ جان جان تویی جانان تویی، جانِ جهان دلخواه توست گُل تویی، بستان ادا در آوَرَد ...
ادامه شعریلدا به یلدا می سپارم آخرین برگ بهارت را تماشا خانه فصل پر از رنگ و نگارت را پس از پاییز شورانگیز غرق عشق و زیبایی به رویا می سپارم پیچ و تاب شاخسارت را تو را از کوچه باغ رفته بر تاراج می چینم به ...
ادامه شعربسمه اللطیف بذر محبت در دوره بی عشقی آشفته و بیماریم سرگشته هر کوی و هر برزن بازاریم هر چند جفا رسم معمول زمان گشته در سینه خود قلبی خواهان وفا داریم در راه نگاه افتد هر لحظه به صد چهره با چشم به ه...
ادامه شعرﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗُﺮﮎِ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ، ﻧﻤﯿﺒﺨﺸﺪ دل ﻭ پا ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻝِ ﻧﯿﮏ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ، ﺧﯿﺎﻝِ گیسِ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺣﺎﻓﻆِ ﺩﻟﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺨﺸﺪ ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ، ﺑﻔﻬﻤَﺪ ﮐﺎﺭِ فردا ﺭا ﺩﻭ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺮﮔﺲ ﻭ مریم،ﺩﻭ شاخه سُرخِ اُرکیده...
ادامه شعرتب مستانگی چرا ای دلبر دُر دانه می گیری نگاهت را شمیم عنبر افشان غمزه چشم سیاهت را تو که از اینهمه دیوانگی هایم خبر داری چرا کج میکنی از کوچه ما سمت راهت را اگرچه خرمن دردم تب مستانگی ها را دریغ ...
ادامه شعرای که داری بازوانِ پهلوان ! گاه در "افتادگی" رستم بمان گاه با یک دستِخود کُشتی بگیر مثلِ تختی باش دیدی ناتوان زورِ انسان میشود روزی ضعیف، پس نگو هستم قوی در هر زمان تا ابد "باران" میانِ ابر نیست ...
ادامه شعرپیرِ پاییز… پیرِ پاییز اینک آهسته ز اینجا می رود بارِ خود را بسته امشب یا که فردا می رود برگ برگِ دفترِ نقّاشی اش از هم جدا اینهمه نقشِ قشنگ از قابِ دنیا می رود زوزه یِ سرما و باد آید به دنبالش مدا...
ادامه شعربسمه تعالی هر جا که خارِ خُشکی ست ، چشمِ ترِ سَحابم آنجا که گُل شکفته ست ، شبنم طرازِ آبم بیزارم از تظاهر ، تابِ دو رو ندارم با شیشه یک دل و جان ، همرنگ با شرابم با خاص و عام همپا ، در سایه ی وجودم...
ادامه شعرشراب آخرین جام به یلدا میسپارم زلف پر چین و شکنجت را به صحرا می فشانم برگ گل های ترنجت را بیا تا سرمه از دود دل دلدادگان سازم سر مژگان مست و دیده های نکته سنجت را بگیرم رشته ای از طره پر پیچ و ر...
ادامه شعراین دلیری در عدو از نابجا خندیدن است خنده بر سگ هم بر او دندان نمایش دادن است گرچه دوری میکنی از آشنا یا ناشناس لیک دانی، کار سگ دنبال انسان کردن است شهر ما داروفروشی هست، مرهم زن ولی نیمه جانم دید...
ادامه شعرنکند اشک مرا دیده و فریاد کنی دلِ ویرانِ مرا یک شبِ آباد کنی نشود روزی بیایی تو با دفترِشعر غزلِعشق بخوانیو دلم شاد کنی چون فراموش کنم چشمتورا میدانم باز آیی به سراغم ، حزن ایجاد کنی من که هرشب...
ادامه شعرماه من عروسک شیشه ای من تو لطیف تر از ابریشمی ونرم تر از حریر آغوش ترانه ات لبریز عشق است شگوفه سار دلت مهربان تر از ماه بیا با من بیا بامن تا ببرمت کنار سایه ی دریا جایی که چهچه مرغان؛ چرخش یاسمن اس...
ادامه شعریاری زتو نجستم بی یار ماندم خدا با فکر بدو ذشتم هر بار ماندم خدا دویدم و پریدم در جستجو جهیدم بااین همه مساعی بیکار ماندم خدا نوشیدم و پوشیدم نازکردم و کوشیدم باصدخم و شراب هم خمار ماندم خدا اصلا گمرا...
ادامه شعرکوچه های یخ زده از کوچه های یخ زده یکشب عبور کن دستی به ساق شاخه غرق بلور کن وقتی نفس به سینه خود چاق میکنی ویرانه های شبزدگان را مرور کن بالانشین شهر پر از یاس و یاسمن! کاری برای منطقه ای سوت و ک...
ادامه شعروطن یعنی بدن ، یعنی منِ من وَطن! حتی تویی پیراهنِ من بگو بابک، ببین شیطان فراریست وطن! هر دشمنت اهریمنِ من جهان را بینهایت کن تصور جهان شد پیشِ پایت ارزنِ من گرفتم از گُلِ غیرت چه عطری گِل و بویِ...
ادامه شعرسود حاصل نشـد و من به ضرر ؛ مشکـوکم عـمـر بـیـهـوده بـگـردیـده هـدر ؛ مـشکـوکم ساقـه از ریشه جدا گشت و درخت افتادش نه به آن تـیغـه و بـر دستـه تبـر ؛ مشکـوکم بـاب شَـر بـود و نـدارد بـرکت شـکی نی...
ادامه شعر