تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف قول و غزل ما صمیمانه سخن از عشق جانان گفته ایم جانفشان در راه او از دادن جان گفته ایم قصه مهر و وفا و حسرت و دلدادگی با دلی تنگ و از آرامش گریزان گفته ایم سرفراز از عشق گلبانگ وفا سر کر...

ادامه شعر
کاظم قادری

مانده تنها ساعتی از فرصت دیدارمان اندک است این لحظه های ناب بی تکرارمان می کشد بی وقفه دیواری زمان ما بین ما می رویم عمری به زیر سایه ی دیوارمان دستهایت کم کم از دستم رهاتر می شود می نشیند اندک اند...

ادامه شعر
حافظ کریمی

عاقد صدا کرد فاطمه آیا وکیلم ؟ زهرا به جای بله گفتن یاعلی گفت درآسمانها شعف و شادی شد مُهّیا کوثر که باعشق و محبت از علی گفت مُلک سلیمان زیر لفظش شد پشیزی وقتی که زهرا باصلابت ا...

ادامه شعر
میثم علی یزدی

آوای غزل ترانه دارد از تو دنیا همه جا نشانه دارد از تو در گوش من آهسته دلم روزی گفت دل دل زدنم بهانه دارد از تو بر روی تنش درخت پیری حک کرد سر سبزی من جوانه دارد از تو مه موی تو را دید و فلک ...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

دگر فریاد بی‌آوا به سر دادن بی‌فایدست دگر آوای یاری هم خروشیدن بی‌فایدست برفتش ماه تابانم چو او مه رخ، طارم ندید به جانانم، که شب تارم جلوسیدن بی‌فایدست حمیما یاد هنگامی کزو نوشی چل چشم نور دگر یک چ...

ادامه شعر
عباس پاریزی

تویی درمان درد من مرو از پیشم ای مــادر به جان من بمان پیشم ندارم خواهشی دیگـر ندارم مثل تو یاری کند عشقش نثــار مـــن بدون مزد و پاداشی تویی ام بهتـری...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بی نفس امروز ولی نعمت ما از نفس افتاد فریاد بسی کردم و فریادرس افتاد رفت و به وضو شست سر و صورت و دستش برگشت و کمی رفت و ز پایش سپس افتاد آن دست که عمری همه جا حامی مان بود شد سرد به یک...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

بنا شد سازه هایی که ، بقصد دام ما را بپا چون سست، گویای غم فرجام ما را تمامیت این خاک مقدس حیله بستند فرو ریزد به تلخی چون تمام کام ما را به چه جرمی برای مردم ما رنج خواهند پیاپی حیله بندند بر توقف،...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف آشوب دوران از تطاول های بی پایان که بر جان رفته است طاقت و صبر و قرار از جان نالان رفته است آن چنان گرم است بازار عمل در این زمان کآبروی مومنان و ارج ایمان رفته است 《 مشکلی دارم ز دانش...

ادامه شعر
محمد نیک روش

دل که خون شد دلبر و دلدار میخواهد چکار؟ چنـگ و تنبور و دف و گیتار میخواهد چکار؟ شاعر خلوت گزینِ ساده ی عزلت نشین،،، یار غار و طُره ی طرار می خواهد چکار؟ اسب زخم، نعل و زین، افسار میخواهد چکار؟ جنس ا...

ادامه شعر
علی معصومی

دانه سرخ انار بیا ترانه ای از نوبهار هم باشیم کمی نشانه ای از لاله زار هم باشیم بسوی جاده ای از آروزی خوشبختی سری به شانه بی غمگسار هم باشیم برای جستن صبح و نشانه خورشید شبیه سایه هم همقطار هم باشی...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

سـر درد را چـاره و دردسـر نـباش‌ .. هـرگـز پـیـگـرد شــور و شــر نـبـاش آتش باش ، پـرتـو بر تیـرگی ببـخش دنـبال سـوختـن خشک و تـر نـبـاش نیرنگ‌بـاز مملـو و خـرج بده تلاش : دیـگـر ؛ هـالـوی آسـیمـه س...

ادامه شعر
محمد  عالمی

ا ی ا سوه عــا لــم خلقت به زنان جها ن ا ی اسوه عبادت و تــقــوا به ز نا ن جها ن ای یا دگا ر ر سو ل خــلــقت عــا لم وجود ای دور گرانمایه در دل صدف عـا لم وجـود ا ی آنــکه تـرا صبرو تحمل بغــ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

[ولایت علی ولایت مطلق است] علی رمز سعادت در جهان است علی تفسیر آیات کلام است علی اعلی ترین اعلای عظماست علی بر کل عالم ها امام است علی میزان عدل کبریای...

ادامه شعر
حافظ کریمی

پدری گفت پسرم جز به خدا دل نبند گر تو دل بستی یقینا ز تَهِ دل نخند از گذرگاه گذر کن ،گذری دل نبند خندهِ دنیا را دیدی پسِ آن خنده نخند هرکه با دنیا رفیق بود به رفاقت مگیر هر کجا دنیا مسیر بود تو رهِ...

ادامه شعر
مهدی فصیحی رامندی

به روزی می‌تراشد سنگِ صحرا را مناسب با علایق خط بت‌ها را دو کارش با دو دستانش کند بت ساز و او با سوز می‌خواند ثناها را که آدم‌ها خدایی سود ده خواهند یه عهدی هم تراشد نفسِ پیدا را و با عقلش و در ذهن...

ادامه شعر
نجوا خلفیان

من در این ساعت ها، می کشم دردی را که تو در حادثه عشق دچارم کردی تو کجایی ای دوست قلب من ترسیده منتظر در ساحل تو چرا دریایی؟...

ادامه شعر
علی معصومی

تو باشی تو باشی، لحظه ها زیباترین اند گل و باران به دامان زمین اند تو باشی ساکنان شهرک عشق همه همسایه هایی نازنین اند ◇◇◇ تو باشی، کوچه ها لبریز شوقند پر از گل ها ی سحرآمیز شوقند تو باشی، سینه ها...

ادامه شعر
حافظ کریمی

گربه ی تند خوی گر پَر داشتی نسلِ گنجشک از جهان برداشتی روزی بر حسب لیاقت میدهد هرچه قدری که ،لیاقت داشتی پرده ی مسکین ،اگر برداشتی در سرای ، قلب او جا داشتی ...

ادامه شعر
محمدکاظم پرستش

آتشی دارم به سر با آن نباید سرکنم یا ز جانش درکنم یا خاک ها بر سر کنم با امید وصل او صد وصله را هجران دهم بلبلان را گل دهم وانگه گلش پرپرکنم  چون نهالی ریشه زد خاک تعلق بگسلم برکنم بنیاد هستی عرش...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا