تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
عنایت کرمی

گفتم: ز عشق تو ، عمرم تباه شد تا کی فغان کنم؟ از روی مرحمت ، مَحرَم بدان مرا گفتا: نشانه ای، بر ما عیان نما کردار، گوهر است صد بار گفته ام، این نغز نکته را گفتم: که درد را، چه سان عیان کنم؟ جز نا...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

تو می مانی ( به یاد شاملو) ************* چه ناباورانه در این سال ها از توغافل ماندیم و ندای تو را در سکوتی سرد به فراموشی سپردیم " دریغا شیر آهن کوه مردا که تو بودی" توئی: که نغمه عاشقانه ای توئی: ...

ادامه شعر
سیاوش آزاد

ای عبور لحظه ها در هیچ مطلق وی شکسته حرمت خونین یاحق ای خلیل در کدامین تابش سرد سیه چال آب شد آن هیبت برفی تو تو سکوتی منجمد در گرمی فریادها تو تجافی رسن از عرش بر خاک لجن از گلوی خسته ام بشنو که من...

ادامه شعر
لیلا سعیدی

لیلی است عاشق است… مجنون می شود دیوانه می شود زلیخا می شود بوی عطر ِ خواهرش را می خواهد بیاورند دست به آب بزند طلا شود تمام علی ها وسط خیابان ولیعصر رقص و پایکوبی به پا کنند امشب تمام ِ امیر ها باده ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

ای که چشمانِ تیزبینم را لحظه ای تاب هم نمی آری تا هزاران نگاهِ محروم از زندگی را ندیده انگاری پس بگو از کدام قافله ای تهِ انبانِ سرَ ، چه ها داری پیرو آیهٔ کدام کتاب اهل گفتار، یا که کرداری خنجرِ حیله...

ادامه شعر
فرید  آزادبخت

زن درد را آغوش مهری می کند درمان زخم را تیمار دستی می نهد مرهم مرد را پیمان معشوقی است بر گردن زن چه گویم آفرینش با تمام لطف و زیبایی از وجودش مادری می سازد و معشوقه ای عاشق کان نصیب کودک خو...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

با کدامین دل می توان کرد آزاد عشقِ در کُنجِ بیشه را و کدامین قلمرو به پرواز می آورد ، اندیشه را ؟ وقت آن است که با نگاهی لُخت نگریست به فردا و در کورۀ زمان سوزانید آرام افکار بی ریشه را ...

ادامه شعر
علی اوسط حسینی

ای جاری همیشه (به یاد زاینده رود) ******************* همچون کویر آرام و در سکوت تازیانه های درد تحمل می کنی ای جاری همیشه ای همچو شیر بیشه ایستاده ام کنارت با شور، با اندیشه حتی اگر خون از چشام ...

ادامه شعر
لیلا سعیدی

چِشمانت را خدا آبی رنگ کرد تا بی خیال دریا و جاده ی چالوس شوم… بغض که راه گلویم را می گیرد موهایم را برایت ببافم شال و کلاه آبی ام را سر کنم برقصم وسط ِ خیابان ولیعصر با چتر ِ رنگی فریاد بزنم اسما زی...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

خوب میدانم که هستی، ای وطن نیست بر تو فرصت آرامشی زخمی بیگانه هستی، ای وطن بی سر و سامان و بی آسایشی نام تو در پهنه گیتی، بلند ناله هایت آسمان را می شکافد مشکی گیسوی با قدی بلند سوزهایت، سینه ها را ...

ادامه شعر
علی اصغر رضایی مقدم

جمعه بازار است سفره ها چشمِ به نانِ گذرآلودِ زمان، گسترده چشمه ی حنجره ها در طلب آب روان، تب کرده سفره داران همه فریادگرِ نانِ گِره خورده به جان کوزه گردان، به لب آب روان، سرگردان شب سرایان همگی در طل...

ادامه شعر
محسن جوزچی

زندگی تکه عشقی است در احوال زمان زندگی زمزمه موج و نفسهای کلام زندگی نارون سبز گذرگاه حیات زندگی برگ درختان بهار دل ماست زندگی مردمک حس چکاوک در یاس زندگی نغمه موسیقی کوک دریاست زندگی صبر به تعداد توا...

ادامه شعر
وحید علیزاده نیشابوری

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم آنچنان محو تماشای نبودت شده بودم، که شد از یاد فراموش همهء بود و نبودم، پی دیدار تو گشتم ته آن کوچه خاموش بوی عطر تو هنوز...

ادامه شعر
عنایت کرمی

چشمِ من ترسیده ، دلِ من رنجیده خوابِ من گریۀ چشمانِ خدا را دیده دستِ من زیرِ قدم های غرور، گلِ صدبرگِ وفا را چیده گرچه من بذرِ گلِ لاله به شب پاشیدم حسِّ من می گوید دیگر از خوشۀ گندم ، از آوازِ خروس...

ادامه شعر
علی حیدر عبدالملکی

از یوز های دلاور این سرزمین، این دشت.. یکی مانده و او هم.. نگران نسل رو به انقراض آدم بود!

ادامه شعر
علی حیدر عبدالملکی

آی... جد اساطیری من؛ فرهاد برخیز.. تیشه ات را بردار باغ های آبادی، همه جا خشکیده! از دل هر کوهی چشمه ای جاری کن چشمه ای از عشق یک نفس آزادی یاری ام کن استاد؛ دفتر اشعارم رو به نقصان رفته! تیشه ات را ...

ادامه شعر
علی حیدر عبدالملکی

از دل کوچک من تا سر کوچهٔ تو، قدم آهسته طبل رسوایی من همه جا پیچیده ! مردم، اینجا همه خوابند! قدم آهسته آهسته..

ادامه شعر
حامد نوروزی

من که خود پیغمبر عشقم ولی... آتش آیات عشق ت خانه ی عقل مرا سوزانده است ... حامدنوروزی

ادامه شعر
ادریس علیزاده

ای شهر بی وجدان کدامین قسمتت آباد کجای درد تو درمان کدامین حسرتت جاماند ای شهر بی غیرت کجا هم دوشی ویرانه ها بودی ای شهر بی هیبت تو هم آغوش درد بی دوا بودی ای شهر بی ققنوس خاکستری دیگر نمانده جا در ...

ادامه شعر
محمد تقی  خوشخو

در گیر و دار این خزان زدگی و در این وانفسای حضور چون درخت فرتوت و بی برگی که ساقه های نحیفش را به تازیانه طوفان سپرده باشد و برگهایش تاراج باد بی رحم خزان شده باشد. مانده ام درمانده و مستاصل و در اع...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا