تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
شهین  قطبی  "" پارســی ""

"" خورشید نهان "" بیا عشقت رها کــن بر روانم ببین که ، بی تو خاموش گشته جانم مرنجان این دل غم دیده را باز که این غمدیده دارد از تو هر راز که خورشید نهان آشفته گشته چو حقش بر ملا شد کشته ...

ادامه شعر
علی سپهرار

« قریۀ من » در زمستان ؛ بهار و هم پاییز دورم از راهِ شهرِ خود تبریز تا که خورد از کمر همی خرداد درس ها خویش را ز ما سُر داد آن زمانی که روز تابستان کو تَرَک خورده میوه در بُستان ...

ادامه شعر
شهین  قطبی  "" پارســی ""

"" بی خار و خــس "" حال این دل را خدا داند و بس شعرهایش را خدا گوید نه کس هر دیاری رو کنم با این خیال او مرا را از خود براند همچو خس هر که را با عشق غرقش می کنم ...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

( پاییز زندگی ) چین و چروک پیشونی موی سفید پشمکـی اگر که کمرنگه نگاش لبخندش اما نمکــی بانگاه امیدوارش خیره شده به دور دسـت زنده کتاب تاریخه جوون ها رو یه آینه ست فصل خزان عمرشه ...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

(شکسته بال) ای پرستوی مهاجر،تیرِکین بالَت شکست گشتی از یاران جدا ، زنجیر پروازت گسست این بزرگ شیطان، نمیباشدحریف قدرتـت حلق دشمن رافشردی، ای بِنازم غیرتـت ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

جان فدایت نازنین پروینِ من راه و رسم تو بوَد آئینِ من حافظِ شعرِ کهن، غوغاگرم من به خاکَ ت از ادب، سر می برم زَن بُدی امّا به مردان بَر شدی تن به خاک و جان ک...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

( انتظار ) ترکی گوزیم قالوبدی یولدا ، گلمدی یاردان خبر گورنجه سوگولومنن ، هچ اولمادی بیراثر منتظرم جمعه لَر ، دولارایکی گوزلریـم یاد ایلمیر یار منی ، بی اَثرَدی سوزلریم آقارتمیشا...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

( شیرانِ روز زاهدانِ شب ) ای خط شکنانِ دلشکسته خستگی مقابلِ تو خستــه ای فدائیانِ دین و میهــن از جهادتان وطن در ایمــن تا کرخهٔ نور میخرو شــــد خون اَحمَرت همیشه جوشد ...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

نمی فهمی چرا .؟ نمی فهمی چرا ؟ صدها دلیل است یگانه بت شکن نامش خلیل است کمی بهتر بیندیش ای دل من که یک رنگی نگردد مشکل من برادر با برادر جنگ دارد و خواهر هر دو مشتش سنگ دارد اگر غفلت کن...

ادامه شعر
ندا محرمی

سرگیجه دارم ، میروی ؟ انگار شاعر مرده ست سر گیجه دارم میروی ؟ تب در تنم جوشیده ست سرگیجه دارم میروی ؟ آواز و نایم بسته شد سرگیجه دارم میروی ؟ گیسوی من آشفته شد سرگیجه دارم میروی ؟ شاید بی...

ادامه شعر
محمد خسروی فرد

به نام پروردگار هستی بخش .... روم دور از دیار خود، سبک همچون پرستوها زدست آن کسانی که، نمی فهمند دل ما را ز این پستی روم بالا، کـنم بـال و پـرم را بـاز رها گـردم ز دلتنگی، بـخوانم بـهترین آواز ...

ادامه شعر
اله یار خادمیان

سالروز وفات بی بی فاطمه ی زهرا(س) را به همه ی عزیزان اعم از مدیران و مسئولان و کاربران عزیز تسلیت عرض می کنم دخترِ شمس الضحی ای فاطمه مادرِ خون خدا ای فاطمه نام تو زهراست، اما زهره ا...

ادامه شعر
حبیب رضایی رازلیقی

( پرواز ازویرانه ) به خرابه خفته خسته ، ماهِ پاره ام رقیه زِ چه رو خموش گشته ، تک ستاره ام رقیه پرواز کردی امشب ، مثال یک پرنده فدای اون نگاهت ، زینب ازتو دل نکنده گشتی جدا ز...

ادامه شعر
محمد خسروی فرد

به نام پروردگار هستی بخش ....... بود در این سرزمین مهر خداوندگار باغ به دور از خزان بود همیشه بهار میوه فزون گشته بود در سبد باغبان بود خدای زمین با همگان مهربان مرد به هوش و خرد زیست به پروار خ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

مثنوی رود و سنگ ابر عظیمی ز سرِ کوهسار دُرّ و گهر ریخت به فصل بهار دُرّ و گهر چیست؟ که جان ریخته تا که یکی قطره از آن ریخته وحدت هر قطره به گاهِ فرود نهرِ بزرگی شد و آن...

ادامه شعر
مریم موسوی

سرد است!!! زیر کرسی لم داده ای … سرد است! فکر چایی یا باده ای … سرد است! از غمی صعب لامیده ای … سرد است! از صبوری پژمرده ای … سرد است! از خماری ها مرده ای … سرد است! ماه خود را گم کرده ای ...

ادامه شعر
شهین  قطبی  "" پارســی ""

"سـر عـــــشق "" حال این دل را خدا داندو بس رمز وراز عشق او خواند نه کس ادامه :: هر که رو آرد در آن ســو و د یــار آنچنان حیران شــود از روی یــار عشق او آتــش زند بـر جــان و د...

ادامه شعر
شهین  قطبی  "" پارســی ""

"" جوهــــر درون "" در جود هر انسان جــوهـــر است جــوهــر ذات درون فکـر سراست هرکه در ذات درونش خفته است آنکه ذاتش پاک شد پیغمبر است هر چه خواهی میشود روزی جهاز دردرون نطـفه است راز و...

ادامه شعر
مریم موسوی

با الهام از این بیت غزل دیوان حضرت حافظ: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم آدم آورد تو را در این دیر خراب آباد از چه سود؟ تا دهی در اینترنت ...

ادامه شعر
مریم موسوی

با آهی برآمده از نهاد خود گفت امشب شب بزم و شادمانی است اما افسوس در جیب جناب عالی حتی نمانده اسکناس هزاری هر چه گفتم به این عیالم، با هر توانی افاقه نکرد به هیچ بهایی، حتی به باری افسوس ک...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا