تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمد علی رضا پور

غمگین ام همچون مادری غماغم که فرزندانش افتاده اند در آتشی آتشی آتشی به جان هم تا آشتی را ریشه ای نماند کلاغان سیاه و زشت هم... آه دشت بی کرانه ی سرخ! شعر پیشرو شعر سروش محمدعلی رضاپو...

ادامه شعر
زهرا آهن

هرگز برای جانم التماس...نه! خواهش هم نمی‌کنم . اگر در مجمع خدایان حکم مرگ گرفته‌ام بی‌‌نیاز از شش شب و هفت روز آزمون بی‌خوابی بی‌واهمه آماده رفتن به جهان زیرینم . کسی چه می‌داند! شاید آنجا دیگر مردی ب...

ادامه شعر
علی مرتضی  موحدی

چرا این قدر ناله و فریاد داری سرزمینم چرا اینقدر اشک پنهان داری همنشینم اشک می ریزم پای پرچمت سرزمینم چرا نیست سر افراز پرچمت سرزمینم (موحدی) پائیز سال 1401...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

پدرم تو گذشته جامونده هنوزم فکر جنگ و خمپارس(ت) خونه رو شکل پادگان کرده مادرم خیلی وقته بیچارس(ت) باخودش,با خداش, راحت نیس(ت) مردی که جنس قلبش از سنگه سی و چن(د)ساله که پدر داره باخودش,با خداش,میجنگ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

باز کُشتند جمع گل ها را نقش ماتم زدند دنیا را فاش گفتند غنچه ی ما را: جرم گل بودن، این زمان، کم نیست. شعر پیشرو شعر سروش محمدعلی رضاپور...

ادامه شعر
بردیا امین افشار

از رود ارس تا دریای ارومیه عشقِ وطن می‌کُند سَیلان در بُغضِ ماهیِ سیاهِ کوچک رَدیست از سهند تا سبلان می تراود از سینۀ تاریخ دیروز ستار و امروز شهریار فردا عشق می کُند طلوع از زیرِ سُمِ اسبِ ارس...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

باز، اینها بد ند و آنها خوب باز هم صحبت از بدِ آشوب باز هم حق به جانب سرکوب کاش می شد به خود بیندیشید! شعر پیشرو شعر سروش محمدعلی رضاپور...

ادامه شعر
منصور فرزادی

هر خانه که دیدیم درین دوره ی ناپاک انگار که بی ریشه ترینست درین خاک هرجا به بدی یاد شود شهرت جمشید آن مُلک اسیر است به سرپنجه ی ضحاک در باورِ هر کورِ سیه خوی سبکبار هیچ است سراپرده ی تابنده ی افلاک ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

پلیس، کم تر جولان می داد "میزان، رأی ملت" بود و، اعتراض آرام، آزاد و جمعی از این گفته ها، شاد سکوت بود و فریاد لباس شخصی ها آمدند. شعر پیشرو شعر سروش محمدعلی رضاپور قانون بود در تردید بود و نب...

ادامه شعر
منصور فرزادی

آتش خاک من از خاطره ی جنگ، ترست حیله با خفتن این قافله نیرنگتر است حاصل نور سپید تو در این روز بلند به تن شبزده ها سایه ی پر رنگتر است گرچه در جاده ی تو شیشه و خارست زمین از دل صخره ولی همت ما سنگتر...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

گوشی دگر نمانده بهر تظلم ای دوست چشمی ندارد انگار تاب تحمل ای دوست بس باده ها که خوردند از خون سرخ رنگین مویی به تن نمانده از رادمردی ای دوست اشک یتیم و آهِ درماندگان نبینند آنانکه چشم بستند بر آدمیت ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

مُهرِ غفلت زده دنیا به دلِ غرب زدگان غرب وشرق مالک یکتایی دارد بیچارگان هرچه در عالم هستی ست نمود هدیهِ ما غربی و شرقی را دنیا زده پیشانی ما زندگی کردن ما مثل حماری که به پشت دارو دارد ولی د...

ادامه شعر
حافظ کریمی

چرخ: چ، یعنی چگونه یا چرا یا چیست منظورِ خلاقت ر، یعنی ریاست یا رذالت نیست منظورِ رفاقت خ، یعنی خلافت یا خباثت یا ردایی در خلافت چرخ گردیده چرخ اید یا نچری اید ، چرخ خل...

ادامه شعر
حافظ کریمی

در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی لطفی رَب فرما نَیافتد به کسی کار کسی در بِلدادی که همه دل شِکنند چون قدحی مرحمت فرما نگردیم به شکستن تَبهی شادی ها رفته و غم وارد دل ها گردد آن دیاریست که گداهای د...

ادامه شعر
حافظ کریمی

صادق اهل بیت ما چنین روایت می کند گناه ‌شود وارد جسم بدن شکایت می کند گناه یعنی چیزِ مضر به شکل های مختلف است گاهی به شکل گریه وگاهی به شکل خنده است گاهی به خوردن غذا گاهی به نوشیدن آب گاهی...

ادامه شعر
کرامت یزدانی(اشک)

به کاروان بگو به نینوا نیاید دلگیرترین غروب تاریخ در انتظار است...!

ادامه شعر
حافظ کریمی

درود بر مدافعان حریم قرآنی افتخار ولایت و عزت ایرانی رهروان امام و عاشقان علی سربازان خدا و مطیعان ولی ارتشیان سرافراز و محافظان یقین مبارک باد روزتان سلحشوران متین چهل و نه هزار لاله داده اید به دی...

ادامه شعر
حافظ کریمی

هشت سال کل جهان بود و مقابل ایران عهد و پیمانشان این بود که کنندش ویران فکرشان بود که عهدنامه ی قاجاری کنند نصف ایران را بگیرند به عراق جاری کنند هرچه داشتند و نداشتند همه را رو کردند پول وسر...

ادامه شعر
محمود گندم کار

این تپه های کهنه و ویرانه و خموش آن شهرهای خفته و افتاده از خروش جا مانده از حماسه ی انشان و گیلگمش در  پهندشت پارس و  ویرانه های شوش چون سایه از ارابه ای ماندند درخیال بر دشت یا خرابه ای، بر استری...

ادامه شعر
محمود گندم کار

ای پهنه ی شگفت زمین، ای نگین فارس ای خاستگاه کشور جنگاوران پارس ای دشت سبز مرودشت،ای زادگاه شیر چون سنگواره ی کهنی بر صخره های پیر برخاک تو نهاده قدم شاهان پارس و ماد گم گشته رد پایشان  در آفتاب و ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا