تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علی سپهرار

"هین کج و راست میروی، باز چه خورده ای بگو" * کشته ی مروه پشت سر، سعی صفا به روبرو گفت نبی دادگر ، حلقه ی دست من نگر یک نفر از هزار تن، نیت حق طواف او خطبه ی لاشریک را، خوانده کرور تن ز م...

ادامه شعر
حسن کریمی

«پائیز غم انگیز» گذر کردم به باغی صبح پا ئیز حضوری شد نصیبم،بس دل انگیز حضور حضرتش ، آئینه ای بود بجز آئینه ، فانی بود هر چیز به هر برگی ، غبار مرگ دیدم ز هر مرگی ،...

ادامه شعر
حسن کریمی

« عجب چشمی » عجب چشمی، بده قابش کنم من نهان از مهر و ، مهتابش کنم من شود محشر ، اگر سازم خمارش به هر ترفند، بی خوابش کنم من چه تابی دارد ، آن مژگان وحشی بشویم جان ، به قلابش...

ادامه شعر
علی سپهرار

یک لطافت مرگ آور... بالشی پر از باد دلخوشی و رؤیاهای دوردست زمانی که ابر و مه اطراف خانه را میگیرند.. نم نم دیر باور باران صورت آبله روی شادیها ، آن سان که خاک خشک چنان شرحه ...

ادامه شعر
مهری  کندری

هیچ هم که نباشم؛ خدا که باشد هیچ دیگر ، بیمم نیست من هر روز معجزه اش را به انتظار نشسته ام ... ================ دلم آسمان می خواهد من از زمین خسته ام... ...

ادامه شعر
علی سپهرار

«تا آنجایی دانستم که ندانسته ام ! » ای دهرترا چیست به دل قفل و به اسرار؟ کز درد تو تسکین نتوان یافت به گفتار؟ هر کس به جهان آمده از روز تولد آمادۀ پیری و مرض بر دل و جان شد اول تب دند...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

شرح دلدادگی ات را به من آری باز آر ترسم ار دیر کنی ره به تمنا برسد محو در زلف پریشان تو گشتم جانا ور نیایی به خدا جان به تقلی برسد پیچش موی تو مشکین بود از عطر وگلاب کو گلابی که ...

ادامه شعر
علی سپهرار

«امروز مستان را نگر در مست ما آویخته/افکنده عقل و عافیت وندر بلا آویخته» «حضرت مولانا جلال الدین بلخی» امروز روز اول و فردا نجات آخــــــــر است امشب به ره نیت نما،بر دِی چرا آویخته؟ شاید که...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

پای از این ورطه برون گر ببری سخت شود عاشق چشم خمار تو نگون بخت شود گر شبی بی تو و بی روی تو بر ما گذرد روح و جان رفته کفن بر تن ما رخت شود می پسندی که کفن بر تن ما گردد رخت ؟ من خیالم همه از چش...

ادامه شعر
حسن کریمی

« ‌‌رُطب از تو » امشب بستانم صنماخوابِ شب ازتو درمان‌ شودم تب،بِدوعنابِ لب از تو حوای دلم،نخلِ حضور تو بهشتست آدم نشدم،شیطنت ازمن،رُطب ازتو حسن کریمی...

ادامه شعر
سلیمان پناهی

در شب خلوت دل زورق مهتاب منی روز و شب را ثمر و در دل بی تاب منی چنگ و آهنگ دلم بی تو نیاید به قرار چون تو تنهایی و آن گوهر کمیاب منی شوق وصلت صنما عشق فزون می طلبد کوک سازی است به عشقت که ز مضر...

ادامه شعر
حسن کریمی

« بهار آمد » بهارآمد، بهار آمد ، شمیمِ عطریارآمد بباغ گل شدم ناگه،نگاری گلعذارآمد میان برگِ گل،باگونه گلگون اوماندم نگاهم با نگار ،اما دلم با گل کنار آمد حسن کریمی...

ادامه شعر
علی سپهرار

شرحی که زگل نالهً بلبل به فغان گفت تفسیر و بیانی به از این کس نتوان گفت زاییدهً همخوابگی بلبل و شهد است فریاد بلندی که فلک جامه دران گفت ماییم سراسیمه که در آمد و رفتیم آلوده به خوا...

ادامه شعر
نیلوفر مسیح

«قاصدک» چشمانش با لب پنجره خندید قاصدک پایکوبان را ساعت:لحظه دست افشانی تن در باد و صدا در گلو دمادم می رقصید _الف،لام،میم! الف ،لام... پنجره گفت: «قاصدک از که خبر آوردی؟» قاصدک قنجی ز...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دلم به جان تو بی تو بسی پریشان است ز هر قبیله به دل، درد و غم فـراوان است   چه سخت این غزلم می رسـد به لب، اما شـنیدنش به تو ای مهربان چه آسـان است   سپـرده ام دل خود را به موج چشمی که به یمـنِ...

ادامه شعر
حسن کریمی

« تعارف » طعم تو شدحلاوتِ کندوئی از عسل سهم منم ، چشیدنِ آن گشته از ازل مهمان همیشه ،منتظرِیک تعارفست بگذار تا که غنچه لب ، وا کند بغل حسن کریمی...

ادامه شعر
احمد  رضایی پایدار

وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‏ لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی‏ أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی‏ ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد !! نه چو منی و هرجا رسیده حضور تو باشد تو...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

مادردلم می خواهد صدایت را بشنوم خوبی چه میکنی برایم ازدردپاهایت بگو بابغض گرفته ات به هردلیل پاسخ نده گریه کن راستی من بی تو نه خوبم نه جایی ام و نه می دانم چه می کنم فقط بی تو...

ادامه شعر
حسین خیراندیش

نالیدن مرغ سحر آرامش جان من است آواز خوب دلنشین با یاد جانان من است بالش که بر هم میزند نالیدنش آغاز شد زیباترین آواز او با چشم گریان من است با دل بنال مرغ سحر وقت اذان صبح دم آید نسیم صبح دم این...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

دیدم که نگاری را می بُرد به خود رنگ ِ بهاری را گفتم چه عجب بی خبر از این دل ِ صد پاره ؟! گفتــا تـو فقیـــری ز تحمّـل کـــه کشی زحمت ِ خـاری را بسیار پشیمان شدم از پرسش و شرمنده ز عشق...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا