از ما چه تصویری وجود دارد؟

داشتیم اتاقها رو تحویل می دادیم و چمدانها را به لابی هتل منتقل کرده بودیم تا بعد از یکهفته دوری از وطن و خستگی برگزاری نمایشگاه در نایروبی مرکز کشور کنیا در شمال شرق قاره عجایب یعنی آفریقا، به تهران پرواز کنیم. طی این چند روز با بعضی از صاحبان غرفه های دیگر که یا خود تولیدکننده بودند و یا نماینده شرکتهای صنعتی خصوصی یا دولتی ایرانی، تا حدودی صمیمی شده بودیم. یکی از این افراد، یک مهندس کارگاهی به اصطلاح از سربازی به سرداری رسیده بود که تجهیزات گاز پیک نیکی و چراغ زنبوری و مانند آن را در استان گیلان تولید می کرد و کارش را با کارگاه تراشکاری خانوادگی شروع کرده بود. در زمان وقوع این خاطره یعنی سال 1393 هم تعداد چهل پنجاه نفری را به شکل مستقیم به کار گرفته بود. خیلی خوش مشرب و اهل مزاح هم بود و در کل اوقات فراغت و خارج از نمایشگاه به اتفاق همکارم بیشتر با او معاشرت می کردیم چون به ما خوش می گذشت.
روز آخر که میخواستیم راهی فرودگاه شویم، همه در لابی منتظر بودیم تا ون رزرو شده توسط شرکت توریستی طرف قرارداد، دنبالمان بیاید. در این اثنا دیدم مهندس با شیطنت مرا با انگشت به دختر جوان آفریقایی که دست از سر او بر نمیداشت نشان میدهد و می خندد. بعد شنیدم که می گفت: برو اونجا.... آره اون مهندس مناسبتره!؟
خلاصه دخترک را راهی کرد طرف من و خودش از دور با نگاهی که " کار خودم رو کردم..." حواسش به من بود.
همکارم هم مثل کسی که منتظر باشد تا گرفتار شدن مرا ببیند و تفریح کند از آن طرف لابی با نیش باز نظاره میکرد.
طولی نکشید که دختر شروع به صحبت کرد و میخواست برود سر اصل مطلب اما جریان گفتگوی ما به اینکه اهل کجاست و از چه خانواده و در نایروبی چه می کند و این سوالها کشید.
بیست و چهار پنج سال داشت. از کشور همسایه اوگاندا به کنیا آمده بود. برادر و خواهر داشت و اهل قبیله ای از قبایل اصلی و شناخته شده کشورش بود. مسیحی بود و برای پول در آوردن از توریستها در اطراف هتل هایی که اغلب توریستهای پولدار در آنجا اقامت می کردند پرسه میزد. فرصت را غنیمت شمردم و از او پرسیدم چرا کار درست و حسابی نمی کند.حیف جوانی ات نیست؟ خانواده ات می دانند که چطور زندگی می کنی و آیا حمایتت نمی کنند تا بتوانی یک شغل آبرومند داشته باشی؟
تعجب میکرد.پیش خودش فکر میکرد، این دیگر چه جور مردی است؟ اصلا نکند مرد نیست؟ شاید مشکلی دارد؟ چرا وقتش را با این حرفها تلف می کند آن هم وقتی معمولا توریستها در مقابل چند دلار ناچیز، دست رد به سینه او یا دیگر هم صنف های او نمی زنند؟ حتی وقتی فهمید ما اتاق را تحویل دادیم پیشنهاد داد به محلی که زندگی میکند برویم ولی دید آن جذابیتی که شاید اغلب مردان ( صرفا به معنای جنسیتی مرد) در او جستجو می کنند، برای من چندان تحریک کننده نیست. نه اینکه زیبا یا جذاب نبود، نه، برای اینکه همیشه برایم در چنین موقعیتهایی آنچه ارضا کننده حس کنجکاویم هست، نگرش و افکار و اندیشه های کسی است که قربانی کار یا بهتر بگویم برده داری جنسی است. شاید ساعتها نشستن و صحبت کردن از اینکه چرا به عنوان یک انسان نه یک زن ( باز هم صرفا به معنای جنسیتی زن) این راه را برای زندگی خود برگزیده در حالی که راههای شرافتمندانه هرچند شاید سخت تر باشد ولی به انسان بودن چنین قربانیانی لطمه نمی زند، برای من شخصا از چند لحظه لذت آنی فیزیولوژیکی ارجح تر بوده است.
وقتی فهمید از ایران آمده ام، هر آنچه نشخوار رسانه های سراپا پروپاگاندایی غرب درباره ایران بود را باور کرده بود. مثلا وقتی گفتم من زن دارم. گفت اشکالی ندارد. مگر مردها طالب تنوع نیستند. گفتم در خلقتشان شاید اما در کشور من عرف و اخلاق اجازه نمی دهد مرد زن دار همزمان با زن دیگر رابطه برقرار کند و این خیانت است. جواب داد: ولی همه مردان در دوری از همسرشان به آنها خیانت میکنند! چون نیاز طبیعی آنها اینست! گفتم: نه لزوما همه مردان، پس تکلیف وجدان و تعهد چه می شود؟ بعد به او گفتم: می توانی به کشور من سفر کنی و از نزدیک ببینی که افراد مقید به خانواده و اهل مذهب تا چه اندازه به این موضوع پایبند هستند. گفت: من نمی توانم به ایران بیایم. گفتم: چرا؟ تو که همینجا هم خارجی هستی. جواب داد: من مسیحی ام. اگر بیایم ایران مرا می کشند!!!
پیش خود اندیشیدم: خدایا این بنگاههای تبلیغاتی سیاسی که پروژه ایران هراسی در سراسر دنیا را در دستور کار دارند، تا کجا رفتند و متولیان ساخت برنامه های ماهواره ای مستند و روشنگرانه ما که باید پاتک این جنگ رسانه ای نابرابر را تدارک ببینند، به واقع کجایند. حتما در خواب زمستانی تا کل دنیا ما را تروریست، افراطی، ضد حقوق بشر و از این اراجیف دستگاههای خبرپراکنی غربی و لابی صهیونیسم بشناسند؟! وا اسفا.
به عنوان ایرانی که شنیدن چنین خزعبلاتی احساساتش را جریحه دار میکند برایش توضیح دادم که در ایران، پیروان ادیان و مذاهب مختلف که در قانون اساسی کشور به رسمیت شناخته شده اند مثل مسیحیت،یهودیت و زرتشتی در آزادی کامل و با حقوق اجتماعی برابر با سایرین در آرامش زندگی می کنند و به عبادتگاههای خودشان میروند تا خدا را طبق شریعت خود عبادت کنند. و او با نگاهی حاکی از تعجب و شاید هم ناباوری به توضیحات من گوش می داد. فقط این را بگویم و تمام کنم این خاطره را که :" خیلی بیش از آنچه تصور کنید در زمینه معرفی واقعی خود و ملت و اندیشه هایمان به دنیا عقب هستیم و این در شان ما نیست".
والسلام

یادی از ماموریت به کنیا 1393

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 155 نفر 235 بار خواندند
محمد مولوی (16 /08/ 1399)   | کرم عرب عامری (17 /08/ 1399)   | بهنام حیدری فخر (24 /08/ 1399)   | کاویان هایل مقدم (24 /08/ 1399)   |

نظر 4

  • کرم عرب عامری   17 آبان 1399 13:15

    rose rose rose

  • بهنام حیدری فخر   24 آبان 1399 01:38

    درود بر شما جناب استاد هایل مقدم ادیب فرهیخته و ارجمند
    بسیار زیبا کلمات را به تصویر کشیدید و فضا سازی اثر بطور کاملاً
    ملموس و قابل درک به مخاطب حال و هوا و جهت گیری ها را
    القا میکرد،امیدوارم همیشه در پناه حق ،موفق و پیروز و سربلند باشید گرامی
    applause applause applause rose rose rose

    • کاویان هایل مقدم   24 آبان 1399 13:38

      زنده باشید عزیز
      بله شخصا از این ناحیه احساس تاسف خاصی داشته و دارم که متولیان امر رسانه و تبلیغات فرهنگی هیچ نگاهی به بیرون از مرزها ندارند و ما در دنیا بسیار متفاوت تر از آنچه که هستیم معرفی شده ایم.
      ممنون از حسن توجه تان
      rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا