کامم ز قند آن لب، همچون عسل گوارا
ریگ است زیر پایم، بس سنگهای خارا
تا در بَرَم نشینی، چشم از تو بر ندارم
در کوچه باغ قلبم، گل کرده ای بهارا
گر بلخ را بخواهی، در سرزمین عشقت
تازم به توسن باد، افزون دهم بخارا
افسون موی جعدت، وان طره های دلکش
دلخون نموده عاشق، بیچاره کرده ما را
پا را بنه بر این سر، تا سر دهم به پایت
بی پا و سر چو بسمل*، تا کی کنم مدارا
لبخند آن لبانت ، مرهم شود به زخمم
پیچیده عطر و بویت، گلبو کند هوا را
وان چشم شوخ مستت، کارم بساخت در دم
از هول بی وفایی، "هایل" سزد وفا را
* منظور مرغ بسمل است که با نام خدا ذبح می شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 11 امرداد 1401 19:50
درود بر شما