دلتنگ که می شوی،
شکوه از پاییز می کنی
و از برگهای یرقان زده سرگردان کوچه ها
شکوه از باد ،
که خبر چین ماه زندانی به گوش پلنگ بود
دلتنگ که می شوی ،
لاشه غرق شده خورشید را ،
با پارو در امتداد کویر چال می کنی
دلتنگ که می شوی ،
دیوار رویاهایت چه کوتاه می شود
و تاریکی شب از عصر جمعه دلگیرت ، چه زود بالا می رود
دلتنگ که می شوی ، چقدر غم انگیز می شوی
و همچون ماهی ، سرنوشتت به نخی نازک ختم می شود،
و قلابی به شکل علامت سوال
دلتنگ که می شوی ،
سکوتت نقطه چین نگفته هایت می شود.........................
م.اخباری
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 01 مهر 1399 09:55
!درود
محمد رضا درویش زاده 01 مهر 1399 10:34
درود بی کران بسیار زیبا
ولی اله بایبوردی 01 مهر 1399 11:22
گله از روزگار دلتنگی...
سلام و درودها
سپیدی قابل تامّل
دستمریزاد
مفرد تقدیمی طنز واره :
گله از روز کنی با ،زاری
مگر امروز شدی بازاری
ولی اله بایبوردی
کرم عرب عامری 01 مهر 1399 13:59
درودها عزیز
محمد مولوی 01 مهر 1399 17:40
جمشید اسماعیلی 01 مهر 1399 19:10
زیبا سپیدی خواندم
فقط جسارتا
فکر می کنم :لاشه"کلمه مناسبی برای مرگ خورشید نباشد
می توان از کلمات دیگری مثل نعش یا پیکر واندام وتن استفاده ککرد
برقرار باشید
علیرضا علیدادی شمس ابادی 01 مهر 1399 21:54
درود برشما
کاویان هایل مقدم 01 مهر 1399 23:37
درود استاد گرانقدر
بسیار دلنشین و متناسب با فصل پائیز، نظر بنده هم با نکته استاد اسماعیلی موافق است. شعر وزین هست، وزین تر میشود.
رضا زمانیان قوژدی 02 مهر 1399 04:15
درودها شاعر فرهیخته
توصیف زیبایی کرده اید...
دلتنگی را.
بمانید.
عباس ذوالفقاری 03 مهر 1399 18:53
سلام...جالب بود..افرین