"هر شب ترا خط می زنم از خوابهایی که
از ذهن نیمه خورده ی بشقابهایی که
از چای سرد منتظر بر میز صبحانه
دفترچه تلفن ، در و دیوار این خانه
دارم لباس خونی ام را چنگ ... دلتنگم
دارم ترا از یک زن دلتنگ ... دلتنگم
باید ترا خط می زدم از جمعه شبهایم
از " شرعاَ " و " تمکین " و لبخندم به مهمانها
باید مرا از گریه هایم درک می کردی
از سرعت ویراژهایم در خیابانها
از خاطراتم ضربه ی مشت تو و گریه
جغرافیای ساکت پشت تو و گریه
بر پوستم ، بر برگه ی احضاریه هر شب
بازی تکراری انگشت تو و گریه
تور سفید و خنده و حور و پری بودن
با مشکی ات قاطی شدن، خاکستری بودن
در چارچوب بی قرار روسری بودن
هر سال سقط تازه ای را بستری بودن
بین تمام عشقهایت آخری بودن
در چشمهای تو شبیه دیگری بودن
هر سال از تو ، پر شدن... از اضطرابی که
ترکیدن و خالی شدن مثل حبابی که
می گیرمت شاید بگویی:" دوستت دارم"
پیغامگیر و زنگهای بی جوابی که
هر 8 ساعت قرص ، بعدش 8 ساعت خواب
در رختخوابی گیج ، چسبیدن به خوابی که
با گریه اعصاب جهان را خرد خواهم کرد
شاید خدا پرتم کند توی کتابی که
-هر روز لمسش می کنی ، هر روز می خوانیش
توقیف خواهد شد برای متن عصیانیش –
توقیف خواهم شد برای متن عصیانیم
توقیف خواهم شد به جای انتخابی که
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 12
امیر عاجلو 17 آذر 1402 10:20
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
آرزو بیرانوند 15 دی 1402 12:08
درود بر ادمین سایت جناب عاجلوی عزیز
مجید ساری 17 آذر 1402 11:35
سروده تان بسیااار زیباااا و عالی بود
صد آفرین ها بر شما
و چنین قلم تان را زیبا شناخته بودم
خیلی لذت بردم واقعا
عاشقانه _ تراژدیک _ رئال و واقعی
درود برشما و رخش قلمتون خوش خرام
آرزو بیرانوند 15 دی 1402 12:09
سایتون بر سر شعرا مستدام جناب ساری عزیز،خوشحالم پسندیدین
سیاوش دریابار 18 آذر 1402 13:12
گفتند بگویم و نگفتیم به کسی
زین عمر که مانده از آن نفسی
این بلبل نالان که همه عمر غزل
میگفت و نشد غزل خوان کسی
@@@@@@@
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشدیک شمع می تواند پایان تاریکی باشدیک واژه میتواند بیانگر یک هدف باشدامروز می تواند ان “یک” باشد صبح روز شنبه آغاز گر یک روز و هفته خوب برای شما و خانواده محترم باشد
الهی امین
آرزو بیرانوند 15 دی 1402 12:10
به به جناب دریابار مدتی نبودیم دلتنگ اشعار شما و دوستان شده بودیم.پیروزباشید
هدایت کارگر شورکی 18 آذر 1402 15:42
"با مشکی ات قاطی شدن، خاکستری بودن"
افرین
آرزو بیرانوند 15 دی 1402 12:11
درود ممنون پسندیدین
محمود فتحی 18 آذر 1402 16:56
درود بانو صبوری پیشه کن باعصاب خود بازی کردن صودی ندارد این جهان ارزش این
ندارد باعمری چون باد بخودت جفامیکنی امیدوارباش خداکریم چاره ساز است
آرزو بیرانوند 15 دی 1402 12:14
درود جناب فتحی از اشناییتون خوشوقتم،حق با شماست،منتها مادرسرزمینی زندگی میکنیم که جوانی را به ۲۰ تکمیل نکرده مانند زن و مردی فرتوت می مانیم که جز لب به شکوِه باز نمیکنیم و دائما با اه حسرت روز را شب میکنیم
محمود فتحی 20 آذر 1402 18:01
سلام بانو سروده ای قشنگ گرمی بود درپناه حقدباشیدگرامی
محمود فتحی 20 آذر 1402 18:04
دورد برشما شاعر گرامی مواید باشید به مهر یزدان پاگ