خداوندا چه دنیایست
دلی پر درد و آهی سرد
گهی افسرده گه آرام
پُر از تنهایی وحسرت
وآهی سرد وقلبی زار
گهی خنده، گهی گریه
پـُر از درد غریبی درد بی درمان
وطن جان است، وطن مام است
وطن آن نور ایمان است
دلم بهر غریبی خودم بسیار می سوزد،،
میان پونه و نسرین،،. ذخایر در ذخایر مام من دارد،،
ولی برگو چرا ماها پریشانیم
چرا اصلا به زندانیم
خداوندا تو میدانی؟
تو از درد دل ماها خبر داری؟
مدد کن جان من ما دوستت داریم
چرا ما خسته احوالیم
کمی دریاب جانانم
بکن رحمی که حیرانیم
محبت را امید ومهربانی را
تفضل کن خدای من
به این قلب های نا آرام
ترحم کن خدای من
نما لبخند را تو مهمان لبان ما
که نور عشق برتابد ز اعجازت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 تیر 1402 12:36
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید