بویِیاس،عطرِشکوفهدلِ شادابکجاست
رقصِ نیلوفروسنجاقک مرداب کجاست
سیـــنیِ داغِ لبـــو، باقــالیِ کاغـذ پیچ
دادِفالی دارم،مَشکِ پُرازآب،کجـاست
نیست دیگرخبراز شهرِفرنگی،نخودی
گاریِ چرخ وفَلَک،بازیِ باتاب کجاست
دارِ قالی که گِـرِه رویِ گِـرِه، زد مادر
زیرِ پاکُهنه شده،آن هنرِ ناب کجاست
گر که درگوشهیِ دل،دردنمایان گردد
مادری تاکه دهدشربت وقنداب کجاست
شده نزدیک کنـون آبِ یخ و شیرِ آب
خُنَکایِ طَرَب انگیز،بهسرداب،کجاست
کوچه پُر بود زِ بویِ خـــوشِ اسپنددانه
شدهدل تنگکنون،آنهمه آدابکجاست
ازستــاره نبُوَد هیـچ نشــــــانی، شبها
روشـنایِ شب و زیباییِمهتاب کجـاست
پُشتِ بامی که بخـوابیم به شبهایِ گَرم
راویِ نیک سخن، قصـهیِجذّاب کجاست
دستِ بیبی که همیـشه زدهام بوسه برآن
پُرکُنَد جیبِ من از پسته عنّــاب،کجاست
خبـــری نیست زِ فـــردوسی و فالِ حافظ
پــدری تا که کُـنَد بار ِدگــر باب کجاست
آن بزرگ مَردکه گِردشهمگیجمع شوند
تا که درعیدشَـــوَم بنده،شرفیاب کجاست
چــارهای تا لحــظاتِ خــوشِ دلبسـتگیام
باز تکرار شــود با همه، اســـباب کجاست
آق بابا، که دلم لَک زده از بهــرِ صـــداش
تا که دیدار نباشدهمه،درخـــواب،کجاست
پــدرم تاجِ سَـــرَم، او که دلــش، دریا بود
چون نجــاتم دهداز،ورطۀ گرداب،کجاست
پرده خوانی که به کوچه به صـدایِ خَشدار
باز گویدبه من افســـانهیِ سهراب،کجاست
زورخــانه، که نمـــــادِ دلِ پاک و مـولاست
اثر از مرشدِ گیـــرندهیِ مضـراب، کجاست
بــویِ دارویِ گیــــاهی، ببرد هــوش، زِسَر
آن فروشندهٔسرخاب وسفیــــداب،کجاست
آن صــــدایِ خـــوشِ آوازِ پــدر، بارِ دگـر
کُنَد آرام به آوایِ خود اعصـــــاب، کجاست
تشــنهام، تشــــنهیِ دیدارِ رُخِ مـــادرِ خـود
آنکه ما را کُنَداز عاطفــه ســیراب،کجاست
روزِ عیــــدی که همه، خــــانهیِ مادر بودند
بــویِ دلچسبِ پلــو، داخلِ بشقــابکجاست
همـــــدلی بود،همیــشـه،ســَرِدیگِ نـــذری
بویِ آشی که شـــــده نادر و نایاب، کجاست
وسطِ کــــوچه پُر از برفِ زیـــادی، می شــد
روزهایِ خـوشِ بارانی و سیـــــلاب، کجاست
آن هنـــــرمندکه بارنگ و گِل و کاشیِ سبــز
نقشِ زیبـــازده درمسجدومحـــراب کجاست
خطِ خــــوش با هنــــرِ ناب، شده کم پیـــدا
اوکه باجـوهر ونی، می کُنَداعجـــاب،کجاست
حیف حـــــامی، که دگــــر باز نمیگردد، باز
مـــــرهمی را بنهـدبردلِ بی تــاب، کجــاست
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 26
حامد زرین قلمی 16 شهریور 1394 04:19
سلام بر شما
یکی از بهترین شعرهایست که از حضرتعالی خواندم
یاد آن ایام به خیر
دستمریزاد
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 08:38
سلام دوست گرامی:وقتی دل میگیره ناخودآگاه فکروذکربه ایام خوش قبل میره واشک سرازیرمیشه.ممنون ازمحبت شما
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 16 شهریور 1394 09:43
تشــنهام، تشــــنهیِ دیدارِ رُخِ مـــادرِ خـود
آنکه ما را کُنَداز عاطفــه ســیراب،کجاست
درود گذشته را چنان به تصویر کشیدید که دقایقی باشعرتان به کوچه ی گذشته رفتم واین رفتن باخیال چه تلخ است قدرت قشار بغض گذشته وازدست دادن ،بیشتر ازفشار بغض به دست نیاوردن است چون برای آینده امیدی هست اما برای گذشته هرگز.شادباشید
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 10:36
سلام:متشکرم ازحضورتون.زنده وسعادتمندباشید
فرامرز فرخ 16 شهریور 1394 09:45
سلام و در ود جناب حسنی بزرگوار
بسیار عالی بود
بداهه ای تقدیمی
این همه گفتی و آخر شد و این مصرع گو
روح عالم به همه سرور و ارباب کجاست؟
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 10:37
سلام تشکرمیکنم ازحضوروبداههٔ شما.دلتون شاد
عرفان ویسی (هستیار) 16 شهریور 1394 10:17
سلام استاد
درود برشما.بسیار زیبا بود
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 10:39
سلام دوست عزیزومهربانم:حضورتان مایهٔ شادمانی است.قلبتون لبریزازعشق وخرسندی باد.متشکرم
منوچهر منوچهری(بیدل) 16 شهریور 1394 14:14
سلام بر شما همیشه زیبا میسرائید درودتان باد ممنونم
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 14:24
سلام استادگرامی:متشکرم ازحضورحضرتعالی.پاینده باشید
کرم عرب عامری 16 شهریور 1394 14:18
سلام گرامی زیباست
البته مسایل امروز هم در آینده برای بچه هامون اینگونه خواهد بود
موفق باشید دوست هنر مندم
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 14:26
سلام برشما:بله امروزخاطرهٔ فرداست ولی شرایط زندگی تفاوت دارد.سپاسگزارم ازلطفتون.
بهناز علیزاده 16 شهریور 1394 18:29
درود بر شما جناب حسنی گرامی بسیار زیباست
خواهش می کنم به شعر ( غزل نیمایی/کیمیایی) من سر بزنید نظر ارزشمندتان را بنویسید متشکرم،
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 21:57
سلام سپاسگزارم ازحضورگرمتون.ایزدرحمان پناهتان باد
طارق خراسانی 16 شهریور 1394 19:02
بویِیاس،عطرِشکوفهدلِ شادابکجاست
رقصِ نیلوفروسنجاقک مرداب کجاست
سیـــنیِ داغِ لبـــو، باقــــالیِ کاغـذ پیچ
دادِفالی دارم،مَشــکِ پُرازآب،کجـاست
سلام حضرت استاد حسنی
قصیده ی محکم ، فاخر، قراء و بی نظیری را از شما خواندم
بله درست می فرمایید که این قصیده ی ناب چشمان را بارانی می کند...
ما را به زیبایی و به افسون کلام پخته ی خود به دوران کودکی ها بردید من هم گریستم...
دست و قلم شما را می بوسم
برای شما و خانواده ی محترمت بهترین ها را از خداوند سبحان آرزو می کنم...
در پناه خداوند سبحان شاد زی شاعر..............................................................
سلیمان حسنی 16 شهریور 1394 22:05
سلام استادوسرورارجمندم:حضورتان خوشحال ودلگرمم کرد.محبت جنابعالی همواره شامل حالم بوده است.حقیقتا دلم ازروزگارگرفته بوددرفکرقدیم پرازشادی بودم که شعرآمد.خیلی ممنونم ازشما.برای شمادوست عزیزدرکنارخانواده محترم آرزوی شادمانی٬سلامتی وسعادت دارم.
دادا بیلوردی 17 شهریور 1394 00:35
درود بر جناب حسنی
خاطره هایتان را مرور کردیم و در خودمان نیز گاهگاهی به حسرت آغشتیم.
عزت زیاد
سلیمان حسنی 17 شهریور 1394 00:44
سلام برشما:تشکرمیکنم ازحضورتون.زنده باشید
سلبی ناز رستمی 17 شهریور 1394 11:26
درود
ازاین تکه شعرت مثل کیک تولد لذت بردم .
دستِ بیبی که همیـشه زدهام بوسه برآن
پُرکُنَد جیبِ من از پسته عنّــاب،کجاست
سلیمان حسنی 17 شهریور 1394 20:07
سلام:یادش بخیرآن روزگار/آن روزهای چون بهار/.....خیلی ممنونم ازلطف جنابعالی.خدایارتان
روح الله اصغرپور 17 شهریور 1394 17:56
درود بسیار زیبا استاد
سلیمان حسنی 17 شهریور 1394 20:08
سلام:تشکرمیکنم ازحضورگرمتون.خداپناهتان باد
کریم لقمانی سروستانی 18 شهریور 1394 11:15
سلام استادحسنی گرانقدر
حقیقت ،گذشته های دوروفراموش شده را بسیار هنرمندانه به تصویر کشیدید
خاطره انگیز ورویایی
باقلمی شیوا وزیبا
لذت بردم
شادزی
سلیمان حسنی 18 شهریور 1394 13:43
سلام استادسروستانی عزیز:بسیارسپاسگزارم ازمحبت جنابعالی.شاگردی میکنم محضرشما.خدانگهدارتان باد
محمد ترکمان(پژواره) 19 شهریور 1394 00:22
سلیمان حسنی 19 شهریور 1394 00:29
سلام ممنون ازحضورتون.زنده باشید.