« عشـــــــــــــق است !!!»
عشق اگر دیده ها به هم دوزد
کِی جدا می کند ز هم تیغی
خنجری این چنین به قوّت و تیز
نکند جمعِ او به تفریقی
*
مهتری یا که نوکری ، شاهی
از تنِ اسبِ کَس قشو می کرد
یا که یک ذرّه ای از اطمینان ،
بیخ گل بتّه ای نمو می کرد
*
سیری از اعتماد و یا گرمی ،
از برای عزیز خود حتماً !
می خرید از کسی به هر جادو
ورد جادوگری دلا با من !
*
باوری در دکان به بردن بود ،
دلخوش از بودنی که نابودست
کفشکی آهنی به پا کرده ،
سوی هر گوشه یا هوا بودست
*
مینمودم به راه و چاهکِ خود
کجتر از کج به سوی داروساز !
آنکه داند دوا و و هر درمان ،
می نمود او به درهمی ابراز
*
نیست اما دوا و درمانی ،
کو ز دکّان خری به دیناری
عشق کو تا بَری ز رزّازی
آنچه از دلبری بَوَد عاری
*
دل نخواهد ز عشقِ با زر و سیم
یک کمی از وفا و یا سیری ،
گرمی و باوری نخواهی داشت
تا به روزی که در زند پیری !
*
آنچه گفتم به پول و درهم نیست
مایه اش چشم و سیم آن نور است
می نیابی اگر زمان تنگ است
می نبینی که راه دل دور است
*
در گذار زمانی از عمری ،
یا که می آوری به دست خود باور
یا که می آفرینی از گرمی ،
اعتماد از دو دستِ یک دلبر
*
نه قَسَم بر خدای می ارزد
یا قدم روی قبله کای جانا
با توام ، من به دیگری افسون ،
نیستم جانِ من به قربانا
*
گرم کن بیش ازین تو آغوشم
کین همان چسبِ عشق و تن باشد
کور بادا نگاهِ سردِ حسود
بیش ازین کِی دگر سخن باشد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
فرزانه اختری 25 اسفند 1395 05:19
باسلام خواندم زیبا بود.
علی سپهرار 07 فروردین 1396 20:53
درود بر شما بانوی گرانقدر. خوشوقتم که باب طبع شما بوده است. سپاسگزارم.