مانده ام غم چرا به احساسم
طعم باران عشق می ریزد
بر تن ساحل نگاهم نیز
بغض طوفان عشق می ریزد
بنشین اندکی هیاهو کن
ذوق من خسته از پرستوهاست
دشت در دشت باورم هر شب
صحنه ی جست و خیز آهوهاست
غم کشیده دوباره روی سرم
شال زردی که سهم پائیز است
عشق هرچند دردسر دارد
لای احساس من غزل خیز است
قلمم را شکسته ، پایم را
بارها در غزل قلم کردند
عشق در حس من ترک میخورد
گرچه آتش به حنجرم کردند
من همان شعله های خاموشم
که به بادی دوباره برخیزم
جنگلم را پلنگ می رقصد
تا دو بیت غزل برانگیزم
عشق در من تو را " پرستش " کرد
سهم من آیه های باران است
کعبه ی چشم های زیبایت
پای پلکت اسیر طوفان است
سمت احساس من بدون هراس
در دل من ورق ورق برگرد
قلمم بی بهانه می رقصد
آی باران بی رمق برگرد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۶.۲۴
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 12 آذر 1395 12:49
طارق خراسانی 13 آذر 1395 12:35
من همان شعله های خاموشم
که به بادی دوباره برخیزم
جنگلم را پلنگ می رقصد
تا دو بیت غزل برانگیزم
سلام و درود بی حد بر بزرگ بانوی شعر سرزمینم
در پناه خدا شاد زی
پرستش مددی 16 آذر 1395 01:18
عرض ادب استاد خراسانی گرامی
سپاسگزارم از مهرتان
علی اکبر سلطانی 13 آذر 1395 16:06
سلامو درود هاا ...
بنشین اندکی هیاهو کن
ذوق من خسته از پرستوهاست
دشت در دشت باورم هر شب
صحنه ی جست و خیز آهوهاست
چهار پاره ی وزینی قلم زدین ...بند های ستودنی داشت با تصاویری ملموس ..
خوش ریتم و دل پذیر که حس بداهه گفتن را القا می کنه ...
ناقصی تقدیمتان ...
زیر چتر شکسته ای دیدم
چشم تو بیشمار می لرزید
مشت محکم زدی به احساسم
شانه ام بی گدار می لرزید
بغض خاموش را صدا کردم
هق هقی در غبار گم می شد
مثل اسکندری که با مرگش
خاک مشتش ، بنای رُم می شد
سرو ناز همیشه طنازم
"تو" ترانه ،سلام بارانی
پشت پر چین تار چشمانم
قایقی در حصار مژگانی
این منم مرد زخمی ازعشقی
ایستاده به پای "ماه"ی که
وقت رفتن شبیه "زامبی ها"
میکشاند درون چاهی که ...
میروم تا دو باره چال کنم
توی گور ردیف یک نفره_
آرزوهای بی گناهی که
له شده زیر پای تک نفره
سلطانی /..
یا علی مدد..
پرستش مددی 16 آذر 1395 01:21
عرض ادب و احترام
سپاسگزار حضور سبز و همراهی بسیار زیبایتان هستم
درودتان باد
برقرار باشید و پایدار به مهر