- شاعران
- زهرا خدابنده
- دفتر شعر انکار
- شعر ارث | زهرا خدابنده | شعر ایران
زهرا خدابنده
دفاتر شعر
آخرین نوشته ها
معرفی کنید
-
لینک به آخرین اشعار :
لینک به دفاتر شعر:
لینک به پروفایل :
پربازدیدترین اشعار
ارث
پدرم
به چاه عمیقی افتاد
آنقدر عمیق
که عمرش کفاف سقوطش را نکرد
مادر
پس از آن
نه بوریایش را
بافت
نه گیسوان خیس از بارانش را
مادر
پس از آن
یکسر طناب می بافت
طناب
کاربرانی که این شعر را خواندند
رضا کنی (04 /02/ 1394) | طیبه طه (تهرانیان) (05 /02/ 1394) | محمد جوکار (05 /02/ 1394) | امیرحسین مقدم (05 /02/ 1394) | زهرا خدابنده (05 /02/ 1394) | امیر عاجلو (05 /02/ 1394) | طارق خراسانی (05 /02/ 1394) | علیرضا امیرخیزی (05 /02/ 1394) | کرم عرب عامری (06 /02/ 1394) | نگار حسن زاده (06 /02/ 1394) | مینا آقازاده (06 /02/ 1394) | مهناز چالاکی (07 /02/ 1394) | سرخوش پارسا (07 /02/ 1394) | کمال حسینیان (09 /02/ 1394) | مجتبی جلالتی (07 /01/ 1399) | محمد مولوی (29 /02/ 1399) |
رای برای این شعر
نظر 11
-
امیرحسین مقدم 05 اردیبهشت 1394 01:00
سلام
درود بر شما
هرچند از نظرساختار ، جا دارد که کمی بیشتر با واژه ها بازی کنید اما از نطر مفهوم ، عالی بود
عالی
برقرار باشید -
محمد جوکار 05 اردیبهشت 1394 01:53
درودها مهربانو خدا بنده
شعرتان فضای دلنشینی دارد و تلخی پنهانش آرام آرام به کام می نشیند.
قلمتان نویسا و مانا
-
طارق خراسانی 05 اردیبهشت 1394 11:51
سلام خانم خدا بنده
این دومین اثر زیبایی ست که از شما می خوانم
آنقدر تنگ نظری در زندگی از نو جوانی تا پیری دیده و رنجیده ام که نگو و نپرس
لذا در مقابل این شاهکارت نمی توانم احساسات خود را پنهان کنم و یا حقیقتی را نبینم و زود گذر کنم
بانو شما یک پدیده هستید ... همین
باید اشعار شما را بیشتر بخوانم تا بتوانم شعر بگویم.
پدرم
به چاه عمیقی افتاد
آنقدر عمیق
که عمرش کفاف سقوطش را نکرد...
من حیرت زده ام این شاهکار از کجای ذهن شما تراوش کرده است نه حسودم و نه بخیل ولی به
این کار قشنگ شما حسابی غبطه خوردم
دستمریزاد
در بخش دوم بافتنِ طناب غوغاگری می کند
مادر
پس از آن
نه بوریایش را
بافت
نه گیسوان خیس از بارانش را
مادر
پس از آن
یکسر طناب می بافت
طناب ...
اکنون من و تو و شاعران بزرگ این کشور که تعدادشان هم کم نیست باید دست از بوریا بافی برداریم و بفریاد
فرهنگ جامعه برسیم فرهنگی که بخشی از آن را اسکندر مقدونی رقم زده است بخشی را اعراب و چنگیز
و افغان ها که باعث درد و فغان یک ملت شده است.
بی صبرانه منتظر شاهکار های بعدی شما هستم
در پناه رب العالمین
-
زهرا خدابنده 05 اردیبهشت 1394 18:24
ممنون از جناب امیرخیزی گرامی که به طور کلی به تحلیل و نقد این شعر پرداختند و همه ی عزیزانی که نظراتشان برایم سازنده و قابل توجه است
-
کرم عرب عامری 06 اردیبهشت 1394 08:54
سلام گرامی
یادداشت دیگران را طبق معمول نمیخوانم که نظرم شبیه کسی نشه
فلسفه ی زندگی همینه که شما میگید انسان از همان اول پای در فنا میگذارد هرچه جلوتر میریم از عمرمان کاسته میشود درین چاه زندگی
چرا مادر ازین امر انسانی مصتثنیاست . مادر ضمن اینکه طناب عشق پدرست واورا با نیروی عشق جوان و امیدوار نگهمیدارد زایشگر نوع بشر هم هست مادر بشررا بوحود میاورد با سیبی که باو میدهد اورا از سکون رها میکند وبه وادی درام عشق می اندازد واین امید به عشث اوست که این درام را تداوم میبخشد
سوختن با عشق زن هم (مادر) لذت بخش است
شما پای درراه نهاده اید و عشق گفته است که چون باید رفت
همیشه پویا وهمیشه اینگونه ثروتمند.
-
کمال حسینیان 09 اردیبهشت 1394 21:28
شعری زیبا و با تصاویری اعجاز آور
دوستان را به کنکاشی کشاند ، که مدت هاست حسرت چنین جلسه ای را داشتم، و همۀ این خوبی ها چه از نظر تحلیل محتوایی و معنایی و چه از نظر ساختاری، به پای شعر زیبای شما نوشته شد
تبریک بابت این رقص قلم و توانمدی آن و سپاس بابت به اشتراک گذاشتن این لذت خوانش
بازدید ویژه
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
milad norouzi
در07 /02/ 1371 -
مهدی ایزدی
در07 /02/ 1357 -
نجمه کی خا (روشا)
در07 /02/ 1399 -
سمیه مردیان
در07 /02/ 1399
نقد 3
علیرضا امیرخیزی 05 اردیبهشت 1394 12:48
سلام خانم خدابنده
اول از هر چیز باید ممنون شما باشم که شعرهایی انتخاب میکنید که برای بنده اشناست و قبلن در سایتهای دیگه در موردش حرف و حدیث داشتیم و این شکلی اینجا برام راحته که بیام و این تیک نقدر را هم بزنم تا آن درخواست در مورد نقد هم که داشتم بیهوده دیده نشه !!
و اما شعر .
شعر ارث یکی از زیباترین اشعار شما برام جلوه داشته همیشه و . بارها در سایتهای مختلف آن را خوانده و هر بار درود فرستاده ام به این قدرت قلم و ذهن پوینده شما
البته بر خلاق دوست و سرور عزیزم جناب مقدم اعتقاد دارم که این شعر مهمترین خصیصه آن ساختار خوب و ایجاز لازمه است که آن را بهتر به نمایش می گذارد . زیرا جز از دو واژه که در ادامه خواهم گفت ، هیچ واژه زاید نداریم در این شعر . طوریکه که هرگاه هر کلمه از آن و یا هر سطر آن را برداریم ، این شعر به فروپاشی حسی خواهد رسید . و باز هم با این حس و حال موجود فکر نمیکنم لازم باشد چیزی دیگر بر شعر بیافزایید .
شعر از دو قسمت تشکیل شده . یک عمل ( فاعل - پدر ) :
در اینجا ما نخست به کنشی میپردازیم که در ظاهر امر پدر باید عامل آن باشد ولی شکل کنش طوری ست که او را در میانه های فاعل و یا مفعولی گرفتار میکند . او تنها کاری که کرده است ،سقوط است . افتادن در چاه ( نشانی از فرودستی در جامعه ) . سقوط پدر مشخص کننده جایگاه وی در جامعه است . نمایش فرودستی با کمترین و گویاترین واژگان .
بخش دوم حاصل است ( مفعول - مادر ) که ورود مادر بعد از عمل و یا موقعیت پدر در وهله اول ما را به پدرسالاری حاکم در جامعه و در سایه بودن مادر و جنس زن ارجاع میدهد و اینکه سقوط پدر ، خانواده و در راس آن ، مادر را نیز به دنبال دارد . بوریا بافتن نیز به زیبایی تمام به شغلهای غیر رسمی و زحمات دائم و بی حاصل و دستمزد زنان اشاره دارد که در بهترین نقطه با زنانگی وی در بافتن گیسوان پیوند خورده است . گیسوانی که خیس ( پیوندی دیگر از اشتراک موقعیت پدر و مادر . پدر در چاه و لاجرم خیس و مادر از باران در موقعیتی به ظاهر آزاد شده ) . و حالا دوباره بافتن و این بار برای طناب . تا بالاتر بکشد پدر را و یا محکمتر نگه بدارد خانواده را .
و این موقعیت همه به زیبایی ما را به نام بینهایت هوشمندانه انتخاب شده به شعر می رساند : ارث !
شخصن فکر میکنم هر گاه نگاهی به بچه پولدارها بیاندازیم و موقعیت آنها را با فرزندان خانواده های تهیدست و نیز زنان آنها قیاس کنیم و آنگاه دوباره به شعر دقیق شویم . این شعر ارث خانم خدابنده را به تحسین خواهیم نشست
در این شعر آنچه اهمیت دارد موقعیت مادر _ زن _ است . موقعیتی که نه بواسطه عمل خود بلکه به واسطه اعمال مردان شکل میگیرد .
اما شخصن واژه آخر شعر را زاید میدانم . " طناب " ! یکبار آمده است و تاکید بر آن علاوه بر عدم نیاز ،توجه خواننده را نیز منحرف میکند .
و نیز واژه دوم " مادر " را نیز زاید می دانم و میتواست با کلمه " او " جایگزین شود تا اشاره بهتری داشته باشیم به جای تاکید . به این شکل :
مادر
پس از آن
نه بوریایش را
بافت
نه گیسوان خیس از بارانش را
او
پس از آن
یکسر طناب می بافت !
درود برشما و صد درود
طارق خراسانی 05 اردیبهشت 1394 14:49
کمال حسینیان 09 اردیبهشت 1394 21:22
درود جناب امیرخیزی