در شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
یک نفر در غربت زندان گرفتار است یابن العسکری
پای در زنجیر و محو دیدن یار است یابن العسکری
ای طبیب حاذق دلخستگان در گوشه ای از سامرا
سرور آزاده ای از درد سرشار است یابن العسکری
در جوانی زندگانی را به پایان می رساند با ستم
سینه اش لبربز رمز و راز و اسرارست یابن العسکری
آرزو دارد ببیند چهره ات را ای عزیز فاطمه
امشبی را تا سحر هشیار و بیدارست یابن العسکری
خون جگر گردیده با زهر هلاهل رهنمای شیعبان
خرمنی از شعله و آه شرر بار است یابن العسکری
خون دل از دیده می ریزد به یاد سرور لب تشنگان
گاه مجنون ابوالفضل علمدار است یابن العسکری
کربلا و کوفه آتش می زند جان و دلش را چون بقیع
گاه گریان از در و دیوار و مسمار است یابن العسکری
کاش می شد جان بابایت بیایی همره آدینه ای
بیدلان را در حضورت حرف بسیارست یابن العسکری
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 04 آبان 1399 21:12
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کرم عرب عامری 04 آبان 1399 21:44
درودتان گرامی
بهنام حیدری فخر 05 آبان 1399 01:33
درود بر شما جناب استاد معصومی
بسیار زیبا و ظریف و فاخر سرودید
مانا و پایدار و سرفراز باشید گرامی
کاویان هایل مقدم 05 آبان 1399 17:21
محبت اهل بیت علیهماالسلام همواره در دل و جانتان
روز جزا شفیع شیعیان واقعی هم آنانند.
منصور آفرید 06 آبان 1399 15:38
درود بر استاد بسیار زیبا