ضریح آینه و آب
اشکی بروی گونه خیسش چکید و رفت
نجوا نمود و از دلش آهی کشید و رفت
در ازدحام ساحت محبوب شهر عشق
با خاک راه حضرت جانان خزید و رفت
بی آنکه چشم دل بسپارد به غیر دوست
حتی کبوتری به نگاهش ندید و رفت
با عطر و بوی زمزمه ی دل وضو گرفت
شهدی دگر بحولُ ولایش چشید و رفت
گرد ضریح آینه و آب و آفتاب
با پای دل به عشق و ارادت چمید و رفت
وقتی که داد بار غمش را به دوش باد
حتی سبک تر از پر کاهی پرید و رفت
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 24 تیر 1400 23:35
.مانا باشید و شاعر
اکرم بهرامچی 25 تیر 1400 01:17
در ازدحام ساحت محبوب شهر عشق
در خاک راه حضرت جانان خزید و رفت
بی آنکه چشم دل بسپارد به غیر دوست
حتی کبوتری به نگاهش ندید و رفت
محمد خوش بین 25 تیر 1400 13:58
سلام و درود استاد بزرگوار
علی آقا اخوان ملایری 25 تیر 1400 15:07
درودها بر شما استاد و شاعر گرامی
بسیار زیبا، دلنشین و لطیف سروده اید
دستمریزاد
قلمتان نویسا
کاویان هایل مقدم 26 تیر 1400 08:00
درود بر حضرت دوست
مهمانی آینه و ضریح چه لطیف به قلمتان درآمد
احسنت
کرم عرب عامری 26 تیر 1400 12:50
درودتان استاد