تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
جواد امیرحسینی

ذکرِ لب‌هایِ ملائِک، روز و شب، تنها علی است چون کلیدِ آسمان ها در کفِ مولا علی است این نوایِ خوش که امشب می رسد بر گوشِ دل انعکاسِ ذکرِ جان بخشِ علی و یا علی است فخرِ ابنایِ بَشَر، از بدو خلقت تا ا...

ادامه شعر
سید مصطفی سراب زاده

باران که نمیبارید فهمیدم قطرات محبوسند یا در حیاط زندان چکیده اند یا گاها فرارشان از شیر آب خانه ی ما نم می زند وقتی که باز می شود فقط بوی باران است که مدام فریاد می زند ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه الله النور خورشید ورای ابر گرچه در این تن بیمار دگر جانی نیست مردن از این همه ادبار به آسانی نیست زندگی تجربه موحش و تلخی شده که حاصلش غیر غم و درد و پریشانی نیست درد از هر طرفی روی به من ک...

ادامه شعر
محمد جواد علی نژاد

دل من شکست و شست آبرویم درد غم در ساحل عشق نشست برجان وجودم کجایی ماهیه دل آرام من کجایی لیلای دل آشوب من اندر ساحل عشق بی تابم زوجودت ای همیشه ذل ، تمنای حضورت گر وفاکنی به عهد عشق سرکوبت کنند ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْرًا فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ (ملک-۳۰) بیابان حیف از اقیانوس که بلعیده شد در قعر چاه در بیابان ها به کار سهو و عمد و اشتباه رفته ...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

همه می دانند اینجا چه گره ها کور بود آمدی ، باز نمودی ، همهٔ آنها را

ادامه شعر
رجبعلی  باقری

پُر از وعده های خالی است جیب های حامله که در بازار سزارین می شوند امّا زنبیل ها خالی به خانه می روند ✍رجبعلی باقری #سپکو_خالی...

ادامه شعر
دکتر سجاد  فرهمند

خسته ام مثل درختی که تبر خورده است یا قیصری که به تازگی خنجر خورده است حکایت دیروز و امروز همیشه یکی ست گنجشکی بی گناه باز به سپر خورده است...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ظاهر فریب» در زمان آن سلیمان نبی روزگاری بوده، دشت خرمی در میان دشت خرم چشمه ای آب جاری بهر هر لب تشنه ای هدهدی آمد بنوشد آب سرد تا ز دل بیرون کند گرما و درد طفلکان را دیده بازی می کنند بازی...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

مخمورم و دل شادم و هم مستم و مدهوش از باده ی جوشانِ خروشانِ شبِ دوش سقای ولا ساغرِ می داده چه دلکش از جرعه ی آن باده منم بی خود و بیهوش با وجد و سماع آمده روحم به تنِ خویش از شادی و عشرت همه غم ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

ایستگاه متروکه، قطاری، کهنه با کوپه های دود گرفته مسافرانی با مقصدی نامعلوم، برگی از خاطرات دور و دراز خود را، نخ به نخ دود میکنند، دخترکی ایستاده در کنار دکه ای، تیتر به تیتر شعر میبافد در دهان...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

بدخواهم زمینم زد ، زایل کرد جانم را محبوبم مرا پس زد ، بدتر کرد حالم را شادی را فقط دیدم ، غم ها در روانم بود گویی یک نفر دارد ، هر روزش یه ماتم را تنها گشته ام حالا ، تنها کرده ان مارا یک شب هم به تن...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

ساقی ز جای خیز که آمد بهارِ گل دُردی ز باده ده تو به من در جوار گل ای نغمه خوان نغمه ی آغاز کن دمی با نعره های قمری و کبک و هزارِ گل بر تن لباس سبز نموده چمن ز شوق پیچیده بوی عطرِ خوشِ لاله زارِ گ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

#دوبیتی - شماره ۶۹ داغ آرزوها نشسته بر لب خشکیده ما تمام خنده های #تلخ دنیا به #داغ #آرزوها باغی از زخم شکوفا شد به قلب ناشکیبا #مهدی_رستگاری پانزدهم آذر سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی پنجم ژ...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

نگرانم واسه حال و روز فردای خودم یه جوری باید که آینده رو زیر و رو کنم وقتشه صبر و بغل کنم که ایوب بشم! وقتشه به درد سیلی خوردن از تو خو کنم اون پرنده ای که حسی واسه پرواز نداره واسه مرگش یه ت...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شاید زمانی» شاید زمانی آسمان خوشرنگ گردد عاری ز این حال و هوای جنگ گردد شاید زمانی آتشی اُفتد به جانی مجنون برای لیلی اش دلتنگ گردد شاید زمانی نغمه ها گردد خوش الحان ساز زغن آندم چه خوش آهنگ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صبح امید» بهارم را خزانی نیست در صبحی که امید است برایم شام تاری نیست آنجایی که خورشید است فروزان می شود دل گر بتابد نیمه شب ماهی شود روشن شب ظلمت در آنجایی که مهشید است خورد آب حیات از چشمه ...

ادامه شعر
صفر آقاجانی

خجالت میکشم از این همه حُجب و حیای خود خجالت میکشم از حبس اکسیژن به نای خود دلم میخواهد از اعماق جان فریاد بر دارم ولیکن حبس می گردد نفس در سینه جای خود نمیدانم چگونه مطلع گفتار را آغاز بنمایم غزل را ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«درد زمانه» بال و پَر دارم ولی پرواز کردن مشکل است خود ندارم غم ولی درد زمانه بر دل است باده می نوشم چو رنگین می کنم سجّاده را غافلم از اینکه این ذکر و عبادت باطل است راه کج را نیمه شب در ظلم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن چشم انتظار دلمرده بی تو در دیار مردگان جا مانده ام گویی که جانم رفته و در حال اغما مانده ام در این غروب آشفته وار و بی قرار و سرنگون در‌ پهنه دشت جنون محروم و تنها مانده ام با رفتن خ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا