تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کاویان هایل مقدم

یک چشم اشک شوق و یک چشم خون یار عدلی الهی در این صبح ولادتم آرزوست چون لاله های سرخ پرپر زیاد شده است باران رحمتت زان مخزن بی نهایتم آرزوست اینجا شده است قُلزُم جوشان درد و آه و خون ای مصطفای خلق، نزد...

ادامه شعر
عزیز حسینی

هرچه کردم نشد که بشود بگویم دوستت ندارم تا آمدم بگویم دوستت دارم جانم را گرفتند تا مبادا دلت بر تنم بلرزد .... عزیزحسینی (مهسا امینی) ...

ادامه شعر
علی اصغر محمدی له بیدی

در نگاهت دیدم شوق رفتن داری سخت شد آمدنت قصد ماندن داری نفست گرمست ولی؛ نای بیداری نیست دخترم راحت بخواب؛ آسمان آبی نیست برتنت گل؛ رختی بزرگ پوشاندم آن چلیپا ذلف را؛ در عبا پوشاندم کاش میشد یک نظر؛...

ادامه شعر
نیلوفر تیر

شب با صدای جاروی پاکبان می آید اندوه زنی را فریاد می کشد چشمان ستاره پر اشک می شود و ماه روی بر می گرداند اینک کلاغ های بی خواب شده مصیبتی را فریاد می کشند افیون با چنگال های فقر باز مادری را کشته کو...

ادامه شعر
مریم  محبوب

برای یار دیرین ، دختر باران و بهار که قربانی کووید شد شیرین سخن بود و دهانش بوی گل می داد اندیشه اش زیبا جهانش بوی گل می داد گل بود و گل می گفت و گل می ریخت در دامان سرتا به پا گل بود و جانش بو...

ادامه شعر
Dariush Jelini

چند ساله پدرم درداشو با خودش اینور و اونور می‌بره بالهاشو توی راه گم کرده سمت ابرا نمی‌تونه بپره هر شب از درد به خود می‌پیچه صبح اما دوباره می‌خنده آرزوهاشو نوشته روی باد دردو روو درد دخیل می‌بنده ...

ادامه شعر
ماریا مدانلو

روزی که دیگر شعر نخواهم گفت حتما آسمان آبی ست تکه ابرهای سفید به خواب زمستانی رفته اند بهار عطر گیسوانش را به بهای گزافی به باد داده و برکه ای حوالی آفتاب رو به زوال نقش ماه را در دلش حکاکی ...

ادامه شعر
jalal babaie

همچو سایه ابتهاج چشمش فرو بست. سایه ات رفت دانستم که هنگام غروبست. خوش به حالت ابتهاج نامت بلند آوازه شد. ورنه ثروت‌های عالم را ببین چند پاره شد. افتخار سرزمین رستم و سهراب رفت. تا ابد در شعر خود در ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

سوگند به خداوند که جهان مزرعه بیش نیست پس اینهمه حرص و طمع و جوش برا چیست دیروز پدر و مادر و همسایه ای در مزرعه بودند امروز به جز عکسی از آنها دیگه هیچ نیست انگار که هیچوقت نبودند و نبودیم به یکج...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بی نفس امروز ولی نعمت ما از نفس افتاد فریاد بسی کردم و فریادرس افتاد رفت و به وضو شست سر و صورت و دستش برگشت و کمی رفت و ز پایش سپس افتاد آن دست که عمری همه جا حامی مان بود شد سرد به یک...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

ما نمی خواستیم یا نمی دانستیم و تا می توانستیم نتوانستیم. #شعر_پیشرو #شعر_سروش #محمدعلی_رضاپور (مهدی) پ. ن: این سروش در زیرگونه ی تمام قافیه (یا قافیه آهنگ) است و به اقتضای شعر سروش، لَخت پایانی آ...

ادامه شعر
حسن سهرابی

اهل خطا ای کاش گِدا به پادشاهی نرسد این اهل خطا به جایگاهی نرسد با این همه تزویر در خانه ما هیچ اَهرمنی به جایگاهی نرسد حسن سهرابی...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف شعله های شعر برخیز و باز با من و مادر سخن بگو از درد خویش در افق جان و تن بگو دردی عظیم در تن تو تیر میکشید این حال را عزیز دل من به من بگو می آیی و ز زندگیت دست شسته ای از لحظه های رف...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

پدرم تاج سرم رفت که در بی خبری بزند داد که من خسته ام از در به دری تو چه کردی؟ مگر آنروز که در کنج دلت بدهی جای مرا تا که ببینم اثری پدرم یاور من عهد ببستی که دگر نروی در سفری تا که نبینی خطری که رسد...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

"رویای پدری" پدرم تا به کجا از تو نباشد خبری چه کنم گر نکنم در ره تو سینه دری چهره ام زرد و پریشان شد و خشکید دلم بعد از آن روز که رفتی ز سرای پدری چه کنم تا که بیاید خبری از تو بمن سَرِ آن فخر ف...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

شوری ندارد واریان وقتی پدر رفته است شعری نیاید در بیان وقتی پدر رفته است احساس یاران یک به یک زخمی شده با رفتنش حرفی نمانده بینمان وقتی پدر رفته است شعری نمیجوشد دگر در جان یاران و شده این کاروا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف لعیای زمان ای در تلالو گشته لعیای زمان خود ای کرده جان را محو گلزار جنان خود از نور معنایی که از نام تو میتابد افروختم در آسمان ماه شبان خود برجای مانده از تو فرزندان بسیاری سرمایه کردی ت...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف یاد و درد تقدیم به پدر بزرگوارم باز جانم صحنه آشوب دیگر می شود روی تو در پیش چشم من مصور می شود در غمت هر فکر که در ذهن می آید ز درد موج می انگیزد و خود داغ دیگر می شود با نسیم مهربانی ...

ادامه شعر
علی حاتمیان

به آخرین دیدار دو دلداده در یک ترن وحشی که مرا برد به بیست و نه ماه قبل یاد تو را زنده میکرد این واگن از روزنه هایی که امید داشت متولد میشد من گم کردم تو را در ایستگاه بعدی و تو مرا می دیدی می دانستی...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف حسرت ما عشق تورا در دل پرشور نشاندیم حسرت زده نعمت دیدار تو ماندیم محروم شدیم از تو و آواره به هر سوی چشمان پر از گریه به آفاق دواندیم گویا که نمی‌خواست رسد هیچ به آخر شبهای درازی ک...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا