تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
منوچهر کشاورز

دل که دل داده ی عشق تو وچشمهای تو بود در پی معنی و تعبیر زرویای تو بود سوخت چون شمع که شاید تو به سویش آیی روز و شب منتظر لحظه ی دیدار تو بود گفت شاید به نظر آید و محبوب شود ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف واله دیرگاهی است که محتاج نگاهت شده ام واله دیدن رخساره ماهت شده ام ریشه کرده است چنان عشق تو در جان و دلم که در این رابطه چون مهرگیاهت شده ام روی گرداندی و با رفتن تو حس کردم راه گم ک...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

با کسب اجازه از روح حضرت لسان الغیب گفتم غمِ تو دارم، گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من کو؟ گفتا که اختر آید گفتم اجاره مسکن، جانِ مرا ستانده گفتا برو ولایت، تا مشکلت سرآید گفتم چرا شده قطع یارانه ام...

ادامه شعر
علی احمدی

نگاهی متفاوت به غزل معروف حافظ * * * * * * * دوش دیدم که شیاطین در بتخانه زدند رَه آدم بِبُریدند و به ویرانه زدند . ساکنان دَغل جور و جفای هَپَروت به من گمش...

ادامه شعر
مینا امیریان

مثل صبحی که به روی خزه شبنم دارد چشم ناخفته ی ماهم همه شب،نم دارد حاصل عشق بجزحسرت و ویرانی نیست سر این زلزله ها عاقبت بم دارد گره سخت ترین مسئله ها هم پیداست قصه ی عشق ولی حالت مبهم دارد صحبت از ف...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خدا گفتا بهشت در آسمان ست گمان هم بهشتی در زمین ست اگر قلب شکسته شاد سازی به نزد او این کاری عظیم ست ز این دنیا ببر دل را که فانی ست که انفاق هم مرام خیرین ست خوشا...

ادامه شعر
علیرضا نقدی

کیستم حرفی زنم این قول قول صائب است قهرمان عشق بر گردنفرازان غالب است آن که از دل مرتضی را دوست دارد عاقبت شد هدایت ورنه قطعا در قیامت ناصب است کل دینم حیدر است و بر خلاف دیگران شکر حق گویم که او ما...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف تمنّا چون لبان من نوازش بر بناگوشت کند اوج گیری تمنای تو مدهوشت کند چشمهایت تیره می گردند و این احساس گنگ می رود تا اندک اندک خواب و بیهوشت کند در بر من پیکرت آتشفشانی می کند تا مرا غرق...

ادامه شعر
کاظم قادری

سر به پای تو نهادم که دعایت بکنم طلب عافیت عمر برایت بکنم مهربانانه اگر ارج به قلبم بنهی یک جهان عاطفه را وقف وفایت بکنم گر در آغوش تو خسبم شبی ای مادر عشق از محالات بود تا که رهایت بکنم سوی من گو...

ادامه شعر
جواد  مهدی پور

بسمه تعالی در قمار عشوه ی گُل ، غافل از دل نیستم از نگاه خشمگینِ خار ، غافل نیستم دست در گِل دارم و تعمیر جامم می کنم مثل سیلی پر خروش و پای در گِل نیستم اشکِ بی پروای من ، کاری ندارد با اثر دانه م...

ادامه شعر
علی معصومی

میلاد حضرت زینب س بر شاخه ی گل غنچه زیبا نیکوست در باغ ارم سایه طوبی نیکوست چشمان محمد و علی روشن باد حال دل مهربان زهرا نیکوست تا لطف و صفای مرج البحرین است امواج درخشنده دریا نیکوست در دامن...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

پرده ی شرم را زخود بردارو با من حرف بزن دیگرش بگذار هرچی است یکی را صرف بزن آسمان شو در دل من ابر شو در خاطرم میده میده پاین بیا روی بامم برف بزن رقص را از موج بیاموز اینقدر آرام مباش باد شو طوفان شو ...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

    تا واجب الوجود تراوای لادنم اغوای بقعه های بهاری برهمنم از رودهای ژرف سخن ،آمدم شبی لبریز از بنفشه و برفست دامنم آه ای یقین ممتد واشوره زار غم در بند های موج خروشی سترونم تارون ساز تلخ عبوسانه ...

ادامه شعر
حسن  رسولی

درودها شعری از مجموعه «رسولی پاکدل» نوزدهمین اثرم تقدیم حضور پر فروغتان روزتان فریاد عشق و اتحاد و آزادی ????✌️???????????????? دیدار ناگهان دیوار می‌گوید هوی حسن کجا؟ با سر می‌خورم به سینه‌اش آه می...

ادامه شعر
دکتر سجاد  فرهمند

زمانی زنـــدگی رنگی دگر داشت و شعرم عاشقان در دل اثر داشت صداقت با دو رنگی همصدا گشت ندانستم که تا این حد هنر داشت شبی او گرم شد با ما ولی رفت و او برجانبی دیگر نظر داشت چه زیبا عشق را می کرد توصیف...

ادامه شعر
حسین یوسفی

فصل پاییز و کنار دستمام امید نیست خِش‌خِشِ‌برگ‌ونم‌باران،چه‌فرقی‌می‌کند! چند سالی می‌شود دیگر نمیدانم خودم گریه از شوق‌وغم هجران چه‌فرقی‌می‌کند! عمر از کف داده و فصل جوانی هم گذشت مرگ یا بودن دراین ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

گرچه عاشق عاقبت هم دین وآئین تو شد دل به تو داد و مطیع حسن تدبیر تو شد همچو مجنونی به صحرای جنونش می دوید گرچه شاهی بود گدای پیر فردای تو شد دیدش از روی تمنا می کنی براو نظر پا به بیستونی نهاد و بلکه ...

ادامه شعر
ایوب کریمی

هر زمانی که دلم یاد شما می افتد روی قلبم به سوی کرببلا می افتد این چه سری است که هر وقت که زائر داری باز هم اسم من گمشده جا می افتد حسرت و شوق حرم این دل عاشق را کشت چه زمان چشم تر من به شما میافتد ار...

ادامه شعر
علی معصومی

لذت دانه ها پریشانم و مثل دیوانه ها خراب تو شبگرد ویرانه ها نشانی نگیر از من در به در از این شهرها، کوچه ها خانه ها به آوارگی خو گرفتم مگر رها گردم از هر چه کاشانه ها این پس نبینی مرا نازنین به...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

آن نگاه تو که هر عاقل و دیوانه کند او را معتکفی بر در این خانه کند آتش عشق تو بر هستی او گر برسد سوزد آن هستی و این دیر که ویرانه کند بی سبب نیست ک...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا