3 Stars

وصیتنامه

ارسال شده در تاریخ : 19 اسفند 1401 | شماره ثبت : H9424126



نمیدانم چرا؟

اما گرفته بغض مجرای گلویم را

و میخواهم بگویم واپسین حرفم
که شاید خود وصیتنامه ای باشد
برای این تن ، تنها

من از دنیا ندیدم خیر

پس آن را به دنیا دار می بخشم
و با ره توشه اندوه جاری میشوم در راه
که دیگر شوق ماندن نیست در این سینه رنجور

به شبنم های جاری از گل مریم
بیالایید خاکم را
که رنج او فراوان است
و من بد کرده ام بر او
و من هرگز نشستم صورتش از غم،
به یک امید........
به یک شادی.........
و این بالا ترین ظلم من است در عمر

بگوییدش ،
که بازم مانده ای تنها
و دیگر نیست این تنهاییت پایان
خدایت را چه می بینی؟.....
شاید گشت زین پس روزگارت بهتر از دیروز
نمی دانم... نمی دانم

بگویید بر عزیزانم که دیگر باغبانی نیست
که او خود چیده شد از شاخسار باغ ،
دنیایی دگر ،
آبی ز دستانش نمی پاشد به روی برگهای گل
و دیگر جوی آبی را روان از
دست رنجورش نخواهی دید که او را برد
آن جوی روان از باغ.

به نقش سنگ بنویسید که او

از دار دنیا رفت که
تنها بود
تنها زیست...........
تنها رفت...........
تمام مقصدش ،
معراج انسان بود ............
نه آن معراج ، پوشالی............
که دین ،
ترس و تسلیمش ،
پیام آورد

کجا خواندم که مردی گفت:

مسلمان نیست
آن کو حق خود را می دهد از کف .
و آن خوکی که حق دیگران را میخورد .
او هم مسلمان نیست.

به فریاد بلند خویش می گویم.

که من هرگز مسلمان نیستم ،
هرگز...........

که حقم را فراوان داده ام از کف.

که مشتی رذل ،بی پروا بنام دین و دینداری
حقوقم را به زیر پا در افکندند.

به یارانم چنین گویید.

کو رفت از میان ما.
تمنایش فقط این بود
در آن واپسین گفتار
که من را ، بت نگردانید .
او از بت گریزان بود.

و او با شور و شیدایی

برای کل انسانها پیامی داد.
در آن لحظهُ آخر.
مرا ننگ بشر بودن
همین یک مدعا کافیست.
که انسان کمترین محصول این هستی ست .
کجا بر عالم هستی شرف دارد؟
خیال خام از سرها فرو ریزید.
که اینها حیله دین است .
حماقت را فرو دارید.........
گل اندیشه را در سر بیارایید..
که انسانرا فقط این عقل
آن هم کوچک و محدود
شاید سوی مبدا رهنمون باشد.

برایم دل نسوزانید.
دلها خانه عشق است .
تهی سازید
قلب پاکتان را از غرور و خشم.
ببار آرید
محصول محبت را در آن دشت وسیع مهر.
و پر سازید عطر دوستی را در دل یاران .
به سحر ساحران جنگ افروز عداوت ساز
نپردازید در سر دشمن فرضی
که دشمن تر زخود بر خود نمی یابید .
شما خود دشمن خویشید
گر مفتون آن جادوی ساحر شید.
و این هم آخرین فریاد این،
تن خسته جاری.
شما را چند واژه رهنمون
سوی شکوفایی ست .
اول........
واژه پندار.
دوم .............
چامهُ گفتار.
و سوم......................
خامه کردار.
اگر این واژگان را.............
خوب ،
در نیکش ، بیالایید..........
شما ....
معنای ، انسانید

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 69 نفر 218 بار خواندند
امیر عاجلو (24 /12/ 1401)   | محمد مولوی (24 /12/ 1401)   | شهناز عیدی وندی (24 /12/ 1401)   | حفیظ (بستا) پور حفیظ (24 /12/ 1401)   | اسماعیل سهامی (25 /12/ 1401)   | کتایون رها (25 /12/ 1401)   | موسی شریفی (26 /12/ 1401)   | آرزو بیرانوند (27 /12/ 1401)   | مروت خیری (27 /12/ 1401)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (24 /12/ 1401)  حفیظ (بستا) پور حفیظ (24 /12/ 1401)  کتایون رها (25 /12/ 1401)  آرزو بیرانوند (27 /12/ 1401)  
تعداد آرا :4


نظر 10

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا