3 Stars

پرستوهای عشقم سر بریدند

ارسال شده در تاریخ : 31 تیر 1394 | شماره ثبت : H94801

...
مرا هرگز نفهمیدند، «خالو» *
نگاهم را سنجیدند ،خالو
برایم باغبانی برگزیدند
گل عشق مرا چیدند ،خالو
/

زمانی عشق تکتاز دلم بود
صفا چشم و چراغ محفلم بود
پرستوهای عشقم سر بریدند
و از این خانه کوچیدند ،خالو
/

دلم بتخانه ی آمال او بود
وجودم تا نهایت مال او بود
به غیر از کعبه تکلیفم نمودند
بتی دیگر پرستیدند ، خالو
/

نشانم باغ گل دادند ، هر چند
مرا درچاه هُل دادند، هر چند
شب میلاد من قدری گل اشک
کنار سفره ام چیدند ،خالو
/

بهار من خزان کردند و رفتند
دلم آتشفشان کردند و رفتند
به تاق آسمان دلخوشی هام
بنامم سکه باریدند ، خالو
/

دوباره با شعف، اصرار کردند
دو باره عشق را اظهار کردند
دوباره در لعابی عاشقانه
برایم نسخه پیچیدند ،خالو
/

نشان دادند من را دوست دارند
نشان دادند حرمت می گزارند
ولی از من که آیا دوست دارم
به.. واللهِ نپرسیدند ، خالو
/

مرا با غصه سنجیدند و رفتند
دلم با درد تابیدند و رفتند
شدم« طاهر» که عمری گفت با درد
مرا با غم پسندیدند خالو *
/

هنوزم حال کودک داشتم من
به دل شوق عروسک داشتم من
نپرسیدند از من حس و حالم
و انگاری نفهمیدند ، خالو
/

غرورم جمله کوبیدند و رفتند
به حالم جمله خندیدند و رفتند
به قوس شادی رنگین کمانم
همانا تیره پوشیدند ، خالو
/

جوانی ام همه بی تاب بگذشت
چنان فریاد زیر آب بگذشت
تو را من دوست دارم ، زانکه امشب
شنیدی ، آنچه نشنیدند ، خالو
/

خلاصه با دلم غم ، آفریدند
محرم در محرم ، آفریدند
محرم حال و روزم بود و آنان
مرا هرگز نفهمیدند ، خالو


حسین دلجووو

خالو = دایی

به فرشتگان معصوم سرزمینم
که گاه باستناد سنتی نخ نما،
گرفتار تبعات تصمیماتی بظاهر
دلسوزانه و در اصل توفانزای
والدینی ناآگاه میگردند...

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 386 نفر 628 بار خواندند
حسین دلجویی (01 /05/ 1394)   | فاطمه اکرمی (01 /05/ 1394)   | روح الله اصغرپور (01 /05/ 1394)   | حسن عباسی (01 /05/ 1394)   | احمد البرز (01 /05/ 1394)   | محمد دهقانی هلان (01 /05/ 1394)   | بهناز علیزاده (01 /05/ 1394)   | نسیم محمدجانی (01 /05/ 1394)   | طارق خراسانی (01 /05/ 1394)   | منوچهر منوچهری(بیدل) (01 /05/ 1394)   | هما تیمورنژاد (01 /05/ 1394)   | علی اصغر اقتداری (02 /05/ 1394)   | کریم لقمانی سروستانی (02 /05/ 1394)   | نگار حسن زاده (02 /05/ 1394)   | کرم عرب عامری (03 /05/ 1394)   | کمال حسینیان (04 /05/ 1394)   | علی اکبر سلطانی (04 /05/ 1394)   | زهرا نادری بالسین شریف آبادی (04 /05/ 1394)   | بهجت مهدوی (11 /05/ 1394)   | علی معصومی (11 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :11


نقد 3

  • طارق خراسانی   01 امرداد 1394 21:21

    با سلام

    اطلاعیه
    حضرت استاد از شما واقعن انتظار می رود که یک غزل جانانه ی عاشقانه که در آن گوی و چوگان و اسب و... آورده شود بسرایید
    با تشکر

    غــزل خواست از من ز چوگان نگار
    شــــد این شـــــعر، تقدیم والا تبــــار

    در ایران به شش قرن قبل از مسیح
    یکی بازی آمــد به اســب و ســـــوار

    از ایران به هنـــد و ســپس انگلیـس
    برفت و هـــواخــــواه آن بی شـــمار

    شنـو: «گلف و هاکی و فوتبال از آن
    پــدید آمــد ای مـــــــردم هوشـــیار»

    کنـون ای برومنــــــــد این سرزمیــن
    به جان ورزش خاک خود...، پاسـدار

    پ . ن
    انگیزه سرایش غزل فوق دعوت جناب کیومرث مولا دوست در خصوص بازی باستانی چوگان بوده است و ایشان از کلیه شاعران تقاضا کرده اند اشعاری بسرایند که نامی از گوی و چوگان در آن آورده شده باشد.
    عزیزان اگر مایل به این امر هستید اشعار خود را که از گوی و چوگان در آن آمده باشد را به آدرس زیر ایمیل بفرمایید.
    اما تاریخچه چوگان بازی:
    از ششصد سال قبل از میلاد مسیح ، چوگان بازی در ایران مرسوم بوده است ، این بازی زیبا از ایران به هند و از هند به انگلیس صادر شده است و جالب است بدانیم که بازی های گلف، هاکی و فوتبال از بازی چوگان ایران الهام گرفته شده است.

    mola.farm.kavosh @ gmail.com

    • کمال حسینیان   04 امرداد 1394 01:35

      منم چون گوی سرگردانِ میدان
      تویی آن تک سوار ای یار خوبان
      بزن چوگان و چون تیرم بیافکن
      به قلــب پاره ی خصـمان ایران

      چو این دزدان دَد، بزکش ببینند
      چنان آفت همان گل را بچینند
      به زیر پای رخــشِ آریایی
      الهی که به خون خود بشینند
      rose

      • حسین دلجویی   09 امرداد 1394 03:38

        درود بر استاد دل و دوست گلم جناب حسینیان والاگهرم
        سپاسگزار نگاه مهتابی مهرانگیزتونم گرامی یار عرصه عسل و غزل...

        مانده ام پای دل و بی سروسامانی خویش
        تا چگونه بدهم شرح پریشانی خویش


        عجب این است که بازم نفسی می آید
        درشگفتم من از این گونه گرانجانی خویش


        ناخدایی مگر از ساحل امید رسد
        تا سپارم به کف ش کشتی طوفانی خویش


        سالها در خم محراب تو دل ماوا داشت
        داغها از تو نهاده ست به پیشانی خویش


        آنکه ما را به دم تیغ فراموشی داد
        کاش میدید کنون حالت قربانی خویش


        آمدم درد پریشانی خود شرح دهم
        تا که مجنون نزند لاف ز ویرانی خویش

        حسین دلجووو

نظر 33

  • فاطمه اکرمی   01 امرداد 1394 07:30

    سلام استاد بزرگوار
    زیبای شعرتان ماندگار
    میخوانم هوشیار
    شود دلم چون بهار
    بزرگوار
    انقد قشنگه من فقط بگم

    خدایا ممنونم که انقدر بزرگی افریدی
    تا شود عری به این قشنگی rose

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 17:39

      درود بانو فاطمه اکرمی مهرآیین و هنرمند...
      بی نهایت سپاسگزارم بزرگوار...

      ممنونم از ابراز زلال احساسات و انعکاس دل آیینه سانتان...

      rose rose rose rose


      لابلای خاطراتم رد پایی مانده است....
      کاروانی رفته هی های صدایی مانده است
      .
      از دوچشمم دور شد سوسوی دمسازی، ولی
      در مسیر اشک هایم جای پایی مانده است
      .
      ناخدایی داشتم در شور طوفان زای عشق
      عشق رفت و شور رفت اما خدایی مانده است
      .
      شاعری اندیشه ی من نیست اما بعد او
      در خیال شعر هایم ادعایی مانده است
      .
      از نگاه مهربانی های از کف رفته ای ...
      قاب عکس کوچکی از آشنایی مانده است


      حسین دلجووو

  • فاطمه اکرمی   01 امرداد 1394 07:30

    تا شود شعری به این قشنگی rose rose

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 17:56

      ماندست به دل شور و شررهای زیادی
      امای زیادی و اگر های زیادی*
      .
      بازار حواشیست که بر آینه ی دل
      از آه نهادست اثر های زیادی
      .
      آنجا خبری غیر صداقت نفشاندند
      اینجاست که روئیده خبرهای زیادی
      .
      بس حرمت افراد شکست ست به زورٍ
      تهدید زیادی و تشر های زیادی
      .
      بس خنجر افشین که دریدست به تلبیس
      از بابک ایام جگر های زیادی
      .
      بتها بشکسته ست ز اندیشه ی آنی
      جا مانده بر این شانه تبرهای زیادی
      .
      افسوس که تاریخ دریدست به تزویر
      قلب پسر از تیغ پدر های زیادی
      .
      این فوج کبوتر که مقیم حرم ماست
      خسته ست ز بیداد خطر های زیادی
      .
      صید حرمم نیست به والله در این باغ
      هر چند بود شانه به سرهای زیادی
      .
      تا اینکه نپرسند به میقات،که افتاد
      «دلجو» ز تو سرپوش ز سرهای زیادی
      .
      زنهار که حاجی سفرت رو به حرم نیست
      ترسم ندهد دست سفرهای زیادی


      ====
      دلجووو
      میمند فارس

  • احمد البرز   01 امرداد 1394 10:49

    سلام
    آقای دلجویی عزیز
    خالو خیلی زیباست
    بعضی از واژه ها انس دارند با من
    rose

    • احمد البرز   01 امرداد 1394 10:49

      rose rose rose

      • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 17:56

        باشد که نگوییم که بودیم وچه بودیم
        آن قدر بدانید که از عشق سرودیم
        .
        قرنی به بر اهـل صـفا مشک سلامیم
        عـمری به در اهل قـلم عطر درودیم
        .
        در مدرسه جـز خـط لب یار نخواندیم
        درآینه جز جلـــوه دلــبر نستودیم
        .
        فـرمان قـلم جز به ره عـشق نـبردیم
        جز در ره مقصود کـــلامی نسرودیم
        .
        گر مرهــم زخــم دل تبدار نگشتیم
        والله غمی هــم به نگاهی نـفزودیم
        .
        یک جای نمـاندیم که چون آب بگندیم
        رفتیم و گذشتیم و درخشنده چو رودیم
        .
        ما را به جهان سهم همان بود که بردیم
        نی تلـخ زیانیم و نه خوشحال ز سودیم
        .
        گرعشق همان مشعل تابنده روح است
        برخـاسته از روزن عشقیم و ز دودیم
        .
        هر چند به کس روزن امـیـد نه بستیم
        هر بسـته که در حد توان بود گشودیم
        .
        بودیم وکسی پاس نمیداشت که هستیم
        باشد که نباشـیم و بدانــند که بودیم *

        ====
        دلجووو

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 17:54

      درود جناب البرز گرانمهرم...

      سپاسگزارم از سبز نگاه مهرآیین و صفا بخش تون...

      rose rose rose rose

      من تو را دیدم و دل بر تو سپردم تو چطور
      داغ دل را سر بازار تو بردم تو چطور

      دل بی عشق به والله دلی مردار است
      منکه عمریست در این مخمصه مردم تو چطور

      در بهاران دلم مشق خزان میکردم
      بسکه از جاذبه ها ضایعه خوردم تو چطور

      رفتی سینه شاعر همه ابری کردی
      چشم هر قافیه ام بی تو فشردم تو چطور

      بازهم صاف ترین ایت یک رابطه ام
      جام صهبا ز دلی بی غش و دردم تو چطور

      در غروبم نظری کن که من این نیمه نفس
      عاقبت دست نگاه تو سپردم تو چطور؟

      ====
      دلجووو
      میمند فارس

  • حسن عباسی   01 امرداد 1394 11:12

    سلام

    چقدر این واژه ی سلام به دلم می چسبد مخصوصا که هدیه به دوستی بزرگ و شاعری گراقدر و مردی خوش قلب و خوش اخلاق و صاحب اندیشه و قلمی باشد مثل جناب
    جناب دلجویی عزیزم

    بارها و بارها در هر مجلسی که نشسته ام از هنرشان و منششان و از اخلاق و شیوه ی خوششان تعریف کردم و یقین دارم که هیچ اغراقی هم نکردم در تعریف کردنم

    این شعرتان برایم آشنا بود نمی دانم در سایت یا در وبلاگتان خوانده ام و شاید هم از بس با قلم و شیوه ی نوشتنتان
    آشنا هستم احساس می کنم که جای دیگری خوانده ام با همه ی این حرفها ارزش این جور نوشته ها بسیار بالاست و به دو و چند باره خوانی می ارزد

    حتی اگر دفعه ی جندمم هم باشد باز هم بادقت می خوانم با چند باره خوانی انسان به ظرافت ها پی می برد


    اگر تا حالا دیدن یک فیلم را دو بار تجربه کرده باشید یقینا به این حرف من رسیده اید که در نوبت دوم ریزه کاری هایی را می بینید

    که در دفعه ی اول اصلا متوجهشان نبوده اید


    من هم در وحضرتان می خوانم و بهره می برم و می آموزم

    اندوخته های من همان آموخته هایی هستند که از خودتان آموخته ام و اگر توان پس دادنشان را داشته باشن دوست دارم پس بدهم


    آمدم دین خودم را به شما پس بدهم
    آمدم تا که سلامی من بی کس بدهم

    آمدم یک دو غزل پیش شما بنشینم
    و به دستان شما شاخه ی اطلس بدهم

    آمدم قصر غزلهای تو را سرچ کنم
    و به تو آدرس شاعر نورس بدهم


    اینها هم یک دو یه بیت بداهه بود که همین جوری اومدو منم براتون زدمشون البته اگه در توانم باشه می خوام ادامش بدم تا شاید قابل ارائه باشه البته شاید ارزش ارئه شدن نداشته باشه ولی چه کنیم توان

    ما همین اندازه بیشتر نیست


    تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
    تا که اسباب بزرگی همه آماده شود


    حواسم که پرت می شود خیلی حرف می زنم و قتی به خودم می آیم
    مخاطبانتم رفته اند


    حق دارند بنده های خدا

    گاهی آوقات سخن زیاد موجب ملال خواهد شد


    عذر خواهم از حضورتان بابت زیاده گویی و تکرار مکررات اما چه کنم هنری جز این ندارم البته اگر لطف کنید و این کارم را هنر بدانید

    دوستتان دارم و قدر این دوستی را می دانم به وجودتان افتخار می کنتم و برایتان عزت روز افزون توام با سلامتی و شادکامی آرزو مندم


    applause applause applause applause applause

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 17:51

      سلام بر جناب عباسی گلم ، حسن عزیزم...
      راستش نمیدونم چه بنویسم و چی بگم و از کجاش شروع کنم
      از دریا دریا ، بی کرانگی های زلال اقیانوس مهرتان؟
      از نور افشانی های دلنواز مهتاب مهتاب قدوم صفابخشتان؟
      یا از اینهمه صمیمیت مضمر و مسطور در جمله جمله و کلمه به کلمه ی کامنت مهر آفرینتون؟؟
      آمدم یک دو غزل پیش شما بنشینم
      و به دستان شما شاخه ی اطلس بدهم
      خلاصه اینو بزار بگم که
      خواستم چند بیت پشت این مطلع بسیار زیباتون بیام
      منصرف شدم
      چرا که حس زیبای شعر لوث میشه
      اگر شاعری ابیاتی در پستوی ذهنی داشته باشه و بخاد فرای استفاده از اونا چند بیت بگه ، هرگز نمیتونه و کار به جد مشکلی ست
      چرا که به مجردی که میخاد بیتی بر صحیفه کاغذ بکشه ، اون ابیات قبلی متجسم شده و اجازه ی تفکر آزاد فرای اون ها رو نمیده..
      ولی منتظر میمونم تا در ادامه ی قلم زیبای خودتون شاهد تراوش غزلی ناب از سرشک شیوای قلم خودتون باشم..

      راستی از ساعت نه شب تا حدود یازده شب
      هر وقت که تونیتید یه تماس با من بگیرید
      چون متاسفانه گوشی من بقول جوانها ریسیت شده، شماره های عزیزان کلا حذف شده و هیچ شماره ای از دوستان ندارم
      و بنا بر عادت خیلی بدم که از پاسخ به شماره های ناشناس امتناع میکنم،دچار معزلی ازار دهنده شدم...

      یا حق....

      rose rose rose rose rose
      applause applause applause applause applause

      نشسته ام به امیدی ، هوای چشمانت
      که از دو دیده ببارم به پای چشمانت
      /
      کنار ساحل کارون گشوده ام آغوش
      که باز و بسته شود پا بپای چشمانت
      /
      به نام معجزه امشب چه التجاها رفت
      به پای معجر مشکل گشای چشمانت
      /
      چه قدر شعر و غزل نذر کفتران بکنم ؟
      چه قدر دانـه بریزم برای چشمانت ؟
      /
      غزال من غزل من، یتیم افتاده ا ست
      چنین که مانده هنوز ابتدای چشمانت
      /
      فقـیه شهر که عمری ملامتم می کرد
      چرا خودش شده در اقتدای چشمانت؟
      /
      چه حاجتی به تفاعل ز حافظم ، وقتی
      نوشته درد دلم جای جای چشمانت
      /
      میان ساحل و دریا سرود جاشوهاست
      غزل غزل ز تو از ماجرای چشمانت
      /
      همیشه پیش خدایم سپاس کم دارم
      برای دین قشنگ بــهای چشمانت
      /
      بیا که دست نیازم در آسمان ها ماند
      به استجابت ناب دعــای چشمانت

      حسین دلجووو

  • بهناز علیزاده   01 امرداد 1394 11:32

    بسیار عالی هر مصرعش زیبا و ناب درودهااا استاد rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 17:58

      درود و سپاسگزارم بانوی گرامی شعر و ادب...
      خوش آمدید بزرگوار...

      rose rose rose rose

      ای چشم تو سرشار ز انوار محبت
      ای دست تو لبریز ز انعام و اجابت
      .
      در اصل تو مقصود بود عین عبادت
      درچشم تو مشهود بود اصل نجابت
      .
      ای شاعر والا گهر عشق که داری
      ارث از قبل فاطمه میراث نبوت
      .
      ای در سکنات تو پر از بارقه ی عشق
      ای در وجنات تو پر از پاکی ی نیت
      .
      در سایه ناز تو چه خوش گفت دل ما...
      در حشر رها میشود از زجر و عقوبت
      .
      ما را چه سعادت که به شعرتو فتادست
      امروز به دلجویی ما قرعه و نوبت
      .
      ما را چه نیاز از عسل و قند که دیریست
      شهد غزلت طعنه زده بر صف شربت
      .
      در طینت تو نیست بجز عشق و ندیدیم
      در جلوه چشم تو به جز عزت وغیرت
      .
      «دلجو»لب بامست به دنیا و دریغا...
      بی رخصت یارش برود سوی قیامت

      ======
      دلجووو

  • روح الله اصغرپور   01 امرداد 1394 13:17

    گر ببینی که چه اندازه تورا می خواهم
    تو همان قصه دوری که پری با من داشت.
    ر.ا.راجی

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 18:00

      شیرم و آهوی چشمانی شکارم کرده است
      روزگاری آنچنانی روزگارم کرده است
      من که دیوانی ز چشمان تو از بر داشتم
      در نمازم تابع رکعت شمارم کرده است

      دلجووو

  • طارق خراسانی   01 امرداد 1394 16:25

    با سلام و درود بی حد

    بدون شک این زیباترین غزل چهار پاره ای ست که تا به حال سروده شده .
    مبارک شما و ما و تاریخ ادبیات ایران و بهتر بگویم آیندگان.
    الحق زیباست

    دستمریزاد حضرت دلجویی


    در پناه حق شاد زی که حق شماست

    rose rose rose

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 18:04

      درود بر نازنین استاد گل و دلم جناب طارق خراسانی عزیز...
      سپاسگزارم از اینهمه آتشفشان مهر
      تراوش صفا
      غلیان دوستی
      و جوشش زلال صمیمیت و شور و شعور و شوق و شعر و عسل و غزل...
      ممنونم بزرگوارم...
      خوش آمدید....شاعر....

      rose rose rose rose

      در شب هستی خود در طلب نیستی ام
      وای ازاین واقعه تاب و تب نیستی ام
      .
      ای که فانوس ترین بارقه ی عمر منی
      پیش دریای دو چشم تو لب نیستی ام
      .
      روزهایم همه با درد که شاید برسند
      آخرین لحظه ی هستم به شب نیستی ام
      .
      دست کوتاه من و دامن سبزینه ی عشق
      شهد شیرین شراب رطب نیستی ام
      .
      واجبم مانده سر کوچه و من بیهوده
      چشم در راه یکی مستحب نیستی ام
      .
      من چسان عقده دل وا کنم اینجا که کنون
      هستی ام بودی و گشتی سبب نیستی ام
      .
      جان دلجو مزن آتش تو به دنیای تبم
      که مرا برده طبیبم مطب نیستی ام

      =====
      دلجووو

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   01 امرداد 1394 20:49

    سلام استاد م جناب دلجو همیشه به دوستی واستاد بودنتان افتخار کردم چون شاعر هستید براستی شاعری همیشه دوستتان داشتم وخواهم داشت استادم سری بما نمیزنی من بیدلم من که دل ندارم تا آن شکسته شود همیشه افتخار منی در هرجای این آب و خاک که باشی دوست داشتند کار
    اجباری نیست خدادادیست چون شاعری من هم اشعارت را دوست دارم یا علی rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 22:08

      سلام بر عزیز دلم
      بیدلم
      بیدل دلدارم...
      نزار اینهمه بگم دوستت دارم
      حامد جان اگه حسودی بکنه دیگه کسی جلودارش نیست
      والله میبندمون به توپ 130 شعر وغزل
      خیلی دوستتت دارم داداش گلم
      بقول ایرج
      من و با دوستان نادوستداری؟؟؟

      فدات شم داداش بزگوارم

      تقدیم به مرامت ک رونق صنعت توریسم تالار آیینه باغ ارم شیراز رو کنسل کرده..

      rose rose rose rose

      داریم دل و دل به چنین دار نداریم
      دلبر چو نداریم به کس کار نداریم
      /
      دل عرضه نمودیم و خریدار ندیدیم
      انگار در این مرتبه بازار نداریم
      /
      « بیدل » که نبودیم که شعر و ترانه
      دل برده ، بگوییم که ابزار نداریم
      /
      آرام ز چشمان غزالی نگرفتیم
      تبدار نگاهـیم و پرستار نداریم
      /
      هر مرغ سحر برسر شاخ غزلی بود
      ما در غزلی گرد گلی کار نداریم
      /
      ما دلشده گانیم که دلسوخته رفتیم
      خاکـستر عشقیم که آثار نداریم
      /
      آنقدر شکستند دل و ما نشکستیم
      آنقدر بریدند که آمار نداریم
      /
      در چشم شما غربت ما مسئله ای نیست
      در جمع غریبیم و کسی یار نداریم

      حسین دلجووو

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   01 امرداد 1394 20:49

    ----
    ای روی تو همچون مهر تا بان
    ای قد تو همچو سرو بستان
    خورشید برخ نقاب بپوشید
    تا زلف تو شد برخ پریشان
    آوخ که از آن دو نرگس مست
    اکنون به رسید بر لبم جان
    تر سم که زجور آن گل اندام
    آواره شوم به کوهساران
    از عشق تو دست بر ندارم
    تا جان برسد مرا بجانان
    بیدل همه شب زهجر آن ماه
    خو نابه چکد زچشم گریان
    ----

    • حسین دلجویی   01 امرداد 1394 22:11

      سلام بر عزیز بیدلم...
      به به...
      گل افشانی
      دُر سرایی
      نیلوفر پراکنی
      اصلا گل کاری و یاس آمیزی و هنر پروری...

      مرررررسی بیدل دلدارم....


      rose rose rose

      چند روزیست خبراز تو ندارم استاد *
      چه قدر اشک به راه تو ببارم استاد؟
      .
      چه قدر طول هجا قافیه ی شعر کنم؟
      چه قدر فاصله ها را بشمارم استاد؟
      .
      تا مگر جلوه ی ماهت بدمد در سحرم
      کهکشان تا به کجا پاس بدارم استاد؟؟
      .
      چه قدردامن دشت دل خود آب دهم ؟
      چه قدر چشمه ی چشمم بفشارم استاد؟
      .
      چه قدر با قلم خسته ، غزل ساز کنم
      چه قدر نامه به نامت بنگارم استاد؟
      .
      با مراد چو تویی شاخص بستان ادب
      من مریدی در دنیای بهارم استاد
      .
      من که غیر از تو ندارم به جهان ماوایی
      ای نگاهت همه ی دارو ندارم استاد
      .
      بخدا عرش ادب قافیه ساز دل ماست
      گر قدومت همه بر دیده گذارم استاد

      =====
      دلجووو


  • طارق خراسانی   01 امرداد 1394 21:18

    با سلام

    اطلاعیه
    حضرت استاد از شما واقعن انتظار می رود که یک غزل جانانه ی عاشقانه که در آن گوی و چوگان و اسب و... آورده شود بسرایید
    با تشکر

    غــزل خواست از من ز چوگان نگار
    شــــد این شـــــعر، تقدیم والا تبــــار

    در ایران به شش قرن قبل از مسیح
    یکی بازی آمــد به اســب و ســـــوار

    از ایران به هنـــد و ســپس انگلیـس
    برفت و هـــواخــــواه آن بی شـــمار

    شنـو: «گلف و هاکی و فوتبال از آن
    پــدید آمــد ای مـــــــردم هوشـــیار»

    کنـون ای برومنــــــــد این سرزمیــن
    به جان ورزش خاک خود...، پاسـدار

    پ . ن
    انگیزه سرایش غزل فوق دعوت جناب کیومرث مولا دوست در خصوص بازی باستانی چوگان بوده است و ایشان از کلیه شاعران تقاضا کرده اند اشعاری بسرایند که نامی از گوی و چوگان در آن آورده شده باشد.
    عزیزان اگر مایل به این امر هستید اشعار خود را که از گوی و چوگان در آن آمده باشد را به آدرس زیر ایمیل بفرمایید.
    اما تاریخچه چوگان بازی:
    از ششصد سال قبل از میلاد مسیح ، چوگان بازی در ایران مرسوم بوده است ، این بازی زیبا از ایران به هند و از هند به انگلیس صادر شده است و جالب است بدانیم که بازی های گلف، هاکی و فوتبال از بازی چوگان ایران الهام گرفته شده است.

    mola.farm.kavosh @ gmail.com

  • کریم لقمانی سروستانی   02 امرداد 1394 20:17

    سلام استاددلجوئی گرانقدر
    سلام بربزرگ خالویمان
    بسیار بسیار ناب .زیبا وهنرمندانه به تصویر کشیدید
    لذت بردم ازقلم ارزشمندتان
    شادزی rose rose
    استادهفته قبل دوسه ساعتی دیارگل وبلبلتان بودم اما سعادت یاری نکردزیارتتان کنم اما عطروگلابتان را باخودارمغان بردیم rose

    • حسین دلجویی   09 امرداد 1394 03:40

      درود خدا بر نازنین دوست گل و شاعر ارجمند دیار حافظ جناب لقمانی والاگهرم
      سپاس از نگاه مهر آمیز و غزل ایینتان بزرگوارم...

      rose rose rose rose

      مانده ام پای دل و بی سروسامانی خویش
      تا چگونه بدهم شرح پریشانی خویش


      عجب این است که بازم نفسی می آید
      درشگفتم من از این گونه گرانجانی خویش


      ناخدایی مگر از ساحل امید رسد
      تا سپارم به کف ش کشتی طوفانی خویش


      سالها در خم محراب تو دل ماوا داشت
      داغها از تو نهاده ست به پیشانی خویش


      آنکه ما را به دم تیغ فراموشی داد
      کاش میدید کنون حالت قربانی خویش


      آمدم درد پریشانی خود شرح دهم
      تا که مجنون نزند لاف ز ویرانی خویش

      حسین دلجووو

  • نگار حسن زاده   02 امرداد 1394 21:12

    سلام و عرض ادب و احترام

    درود بر شما استاد دلجویی

    بسیار زیبا بود
    rose

    • حسین دلجویی   09 امرداد 1394 03:52

      درود بانوی ادب دوست و گرامی
      خوش آمدید بزرگوار...

      rose rose rose rose

      سلام ای آشنا....
      ای پاره جان...
      ای امید....
      ای نور
      سلام ای ازدحام ذکر خوبی های هر روزم
      سلام ای ماهتاب خاطرات اشک جانسوزم
      ----
      فرشته...
      ای ملک...
      ای عشق...
      ای تندیس خوبی های جاویدان...
      ----
      سلام ای برترین اندیشه خلقت
      کنون از عرش میخواندند
      بانام ملک سانت
      گمانم اشتباهی بر زمین آورد یزدانت

      سلام ای مادرم
      ای خفته پشت قرنها واژه...
      نماد عشقی...
      ای سبز مصفا
      ای خداوندم....
      -----
      منم، مادر ...
      منم این کودک گنگ و گنهکارت
      منم این اشک ماسیده به خط دیده ی بازت
      منم پروانه ای در حسرت تنهای پروازت...
      منم انی که بودم تا سپیده یار و همرازت
      -----
      همانا کودکی تبدار و بی آرام
      که در آغوش گرمت گریه میکردم
      تو را بیدار میکردم
      توی خسته
      توی تن کوفته ازکار روزانه
      تویی که تازه چشمت گرم رویاهای من میشد
      چه فرزند بدی مادر...
      چه فرزند بدی بودم
      و تو آرام میخواندی
      و تو آرام میگفتی
      لالالا لا ...گل پونه...
      بخواب ای ماه دلبندم
      بخواب ای ناز فرزندم
      وگرنه گرگ کوچه زود میفهمد صدایت را
      ویا هاپوی وحشتناک آدمخور
      وگرنه غول می آید
      همان دندان دراز گوش تیز پشت پشمالو
      ویا آن سر سیاه بیت انگشتی که میدانی
      همان یک سر دوتا گوش دو پای سخت وهم آلود...
      -----
      و تو آرامتر در گوش من با عشق میخواندی
      برو ای گرگ بد طینت
      برو ولگرد هاپوووو ،
      خسته جان کوی تاریکی...

      هم او که گریه میکرد
      بچه ی همسایه ی ما بود
      برو آنجا....
      بدان که
      کودک من،بچه ی خوبیست
      چشمانش کنون بسته
      برو ای سرسیاه بیست انگشت،
      کودکم خواب است
      و من آرام با موسیقی و لالایی و
      گرمای قلبت چشم می بستم

      ------

      گذشته رفت و تو رفتی
      و من ماندم...و اندوهم
      همان سگ آمد و با تکه ای نان دوستدارم شد
      وفا آموختم از اوحفاظ کار و بارم شد
      و آن گرگی که میگفتی
      ندیدم من کسی را پاره گرداند
      و یا یک بچه را از مادرش دیگرجدا سازد
      و اما آن سیاه بیست انگشت مادرم ،
      آن شخص نامرئی...
      دلم بشکست و پامال دو صد غم کرد
      زبانش چهره اش مهرش قرارش عهد وپیمانش
      نهانش ظاهرش عشقش نگاهش نام وعنوانش
      همه ظاهر
      همه بازار مکاره
      همه بازی نمایش مکر بود و حیله و تزویر
      رهایم کرد آخر بی سبب با دیگری پیوست...
      کنون تنهای تنهایم...
      ----
      کنون با تو کنار تو بساط درد دل دارم

      کنون مادر بخواب آرام ...
      لالالا لا ...گل پونه...
      منم، مادر ...
      .
      .
      .
      .
      -------
      روانت خرم و روح تو شاد و یاس بالینت
      همیشه، میهمان کردگار مهرآیینت

      حسین دلجووو
      پنجشنبه22خرداد

  • علی اصغر اقتداری   02 امرداد 1394 23:08

    سلام بر شاهبیت غزل های عاشقانه
    زیبایی هایی را که موضوع عاشقانه می سرایید بی نظیر است

    استاد ظاهرا مصرع دوم تان این گونه بوده ودر در زمان نگارش از قلم افتاده است

    نگاهم را نسنجیدند ورفتنمد
    در غیر این صورت وزن می لنگد وشما از این عیب بری هستید

    • حسین دلجویی   09 امرداد 1394 03:51

      درود جناب اقتداری مقتدرم..
      برادر خوبم چه زیبا متوجه شدید
      باور بفرمایید نه بنده و نه دیگر عزیزان انگار متوجه نشده بودند
      چون تذکری ندادند
      بله بزرگوار
      با اشتباه تایپی جای سین و نون عوض شده
      بی نهایت ممنون و سپاسگرام..

      rose rose rose rose rose

      امشب غزل دوباره به دل چنگ میزند
      بازم نوای مبــهم و دلتنگ میزند


      باز این چه حالتیست که بی توخیال تو
      هی پشت هم به خاطره آونگ میزند


      بعد از مرور خاطره ها حسرتی مدام
      رخسار شرم قافیه ام رنگ میزند


      با مدعی چه بگویم که روزگار
      گاهی نگاه دلخوشی ام سنگ میزند


      با اینکه جان سپرده دلم گوشه ی قفس
      دنیا هنوز کوس سرجنگ میزند


      بی تو دوباره قافیه را باختم بیا
      بی تو دوباره پای دلم لنگ میزند


      با یاد لحظه های تو و خاطرات تو
      امشب غزل دوباره به دل چنگ میزند

      ====
      دلجووو

  • کرم عرب عامری   04 امرداد 1394 00:04

    درود بر استاد دلجویی

    شاید متوجه شده باشید که بر خلاف دوستان ما برون را ننگریمو قال را/ ما درون را بگریمو حال را
    شما فقط بلحاظ معانی عاشقانه نو اندیش نیستید در مضامین اجتماعی هم از تجربیات نویی بر خوردار هستید

    موفق باشید گرامی

    rose rose rose

    • حسین دلجویی   09 امرداد 1394 03:47

      درود جناب عرب عامری بزرگمهرم
      به تجربه اموخته ام که شاعر باید سعی کند ایینه دار پیرامون و بازتابی از مسائل موجود پیرامون باشد
      و احساس نمودم که گاه تصمیمات بظاهر دلسوزانه والدینی نا آگاه و در بند سنت و تعصابتی گاه بدون دلیل قلی و علمی آرامش خویش و سرنوشت فرزندان خویش را دستخوش تحولات و گاه ناراحتی های عدیده میکنند
      پس بر ان شدم که چند بیتی در این مضمون قلم بزنم
      حال تا چ حد موفق بوده ام...والله و اعلم..
      سپاس بی کران از گل وجود و تابش حضورتان...

      rose rose rose rose rose

      با کلاسش نتوانسته شکارم بکند
      رفته با جاذبه ی تیر نگاه آمده است

      .
      با خیالش نتوانسته که آبم بکند
      رفته با جلوه ی چشمان سیاه آمده است
      .

      پیرهن را که گرفت از پس سر دانستم
      که به اندیشه ی یک بار گناه آمده است

      .
      بخت بد بین که دراین دربدری های غریب
      یک نفر سوی دل ما به پناه آمده است

      .
      ما که تسلیم بلا شـــرط نگاهش بودیم
      گر چه بی لشکر و بی ساز و سپاه آمده است
      .
      نرم نرمک دل سودا زده ام سر برداشت
      مثل آبی که به زیر سر کاه آمده است
      .
      ما ندیدیم که یک ماه خوش از عهدشباب
      عمر ما را تو ببین پای به ماه آمده است
      .
      بخت بد بین که همه شور جوانی ها یم
      با خزان دل من حال به راه آمده است
      .
      گرچه« پروین» سر ما بی کلهی عار نداشت
      جای عقلی که نمانده است کلاه آمده است
      =====
      دلجووو

  • کمال حسینیان   04 امرداد 1394 01:49

    سلام بر امیر غزل
    سلام بر دردهای نهفتۀ پر غرور و سلام بر اعجاز ایجاز و انشاد
    خواندم و بغضی از گلو ، سبک کردم


    غرورم جمله کوبیدند و رفتند
    به حالم جمله خندیدند و رفتند
    به قوس شادی رنگین کمانم
    همانا تیره پوشیدند ، خالو
    /

    جوانی ام همه بی تاب بگذشت
    چنان فریاد زیر آب بگذشت
    تو را من دوست دارم ، زانکه امشب
    شنیدی ، آنچه نشنیدند ، خالو
    /

    خلاصه با دلم غم ، آفریدند
    محرم در محرم ، آفریدند
    محرم حال و روزم بود و آنان
    مرا هرگز نفهمیدند ، خالو

    ======================
    تقدیم و پیشواز ناب سرودۀ تان :

    «خواهم آمد به درِ خانۀ زیبایی تو»
    کرده بیمار مرا حُسنِ دل آرایی تو

    عاشقت هست کنون خسته بیا در برِ من
    تا ابد خواب شوم با دمِ لا لایی تو

    تو رها گشته ترین آهوی صحرای جنون
    تا به کی حسرتِ من باشد و خودرایی تو

    حاضرم با همۀ خلق بجنگم شاید
    که شوم باعث یک لحظه تن آسایی تو

    آتشین برق نگاه تو خوش افتاد به جان
    استخوان سوز شده شعلۀ بینایی تو

    گره اندر گره است کار جهان چون مویت
    من و این صد گره و گیسوی خرمایی تو

    یک نفس از تو اگر قسمت اقبالم شد
    دم به دم جام بدهم با دمِ عیسایی تو

    دوسه روزیست که توفان شده دیوانه چو من
    باعث هست یقین زلف چلیپایی تو

    همه مجنون شده اند پیر و جوان از روزی
    شهرۀ شهر شد آن عشوۀ لیلایی تو

    من که حسرت کشِ یک لحظۀ دیدارِ توام
    قاف دل مانده تهی از پرِ عنقایی تو

    درد عشق آمد از آن روز به جان،خوابم رفت
    آفرین گفت «حزین» بر غمِ رویایی تو


    «مصرع اول تضمینی بود به شعر زیبای زنده یاد حسین منزوی»
    کمال حسینیان

    rose

    • حسین دلجویی   09 امرداد 1394 03:43

      درود بر بزرگ مرد ادب و مرام و پیام و کلام جناب حسینیان گلم

      گل بارون کردید بزرگر
      نکنه گلفروشی دارید

      بی نهایت صفا آوردین و آذین افشان کوی تنهایی مان بودید
      ممنونم...

      rose rose rose rose
      تویی که از افقت آفتاب می بارد
      و روی شانه سبزت ثواب میبارد
      .

      به ناز گوشه چشم تو ،آشنایی ها
      به روی خاطره با پیچ و تاب میبارد
      .

      تویی که حرمت حلاج گون عرفانت
      فراز حلقه ی دارم طناب میبارد

      .
      همیشه گوشه قلبت کتاب خاطره هاست
      همیشه از سر فصلت جواب می بارد

      .
      بگو ز سبز کدامین نگاه شیرازی
      که شاخه شاخه نباتت گلاب میبارد

      .
      تو از زلال کدامین شکوه مرثیه ای؟
      که بی تو اشک قلم بیحساب میبارد

      .
      تویی که قدمت دیرین آریا داری
      غزل غزل ز شراب تو ناب می بارد
      .

      تویی که پنجره ات سبز مهربانی هاست
      و پشت دشت نگاهت حباب می بارد
      .

      برای کودک طبعم معلم عشقی
      که ازشمیم نسیمت کتاب می بارد

      .
      بگو ز نور کدامین ستاره مینوشی ؟
      که از بلور نگاهت شراب می بارد


      حسین دلجووو


  • علی معصومی   11 اردیبهشت 1399 22:37

    درود بر شما ارجمند
    ☆☆☆☆☆
    rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا