در دل طوفانی مهیب از پنجره ی پاییز رخنه کرده بر تار وپود غزل هایم
تو نیستی خبری نیست شاید از پشت پنجره به تماشا نشسته ای
مرا که قطار فکر های آشفته میزبان سفر هایم شده است
چرا نطق احساس غزلم کور شده
نمیدانی می گردم سراسیمه به دنبال کوچه ی عشق شاید رد پایی از تورا نشانم دهد هر آینه قاب تصویر زیبایت را در کنج اتاقی که سال ها برایم عاشقانه هارا ردیف میکردی جستجو میکنم
هنوز آن کوچه و آن خانه ی قدیمی عطر حضورت را در سینه پنهان کرده اند بوی گل های رازقی
هنوز بر درودیوار اتاق راز وخاطره هایی محو پنهان شده اند هنوز منتظر ماندم به بهاری که
آمدنت را برایم به ارمغان آورد
نشسته در قطاری به انتظار شاید که گرده افشانی کند عطر حضورت
به خیالم ومیان پنجره و آینه نفس بکشم نفس گرمت را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 15 امرداد 1402 09:17
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
فیروزه سمیعی 15 امرداد 1402 21:59
درودتان باد مهربانوی ادیب گرانقدرم ❤️
زیبا سروده اید و دلنشین
زنده باد
نویسا مانید وسبز