چه غم ؟ تا که ابرو کمان با من است
گل آوازه ی کهکشان با من است
جهانخواره را گو:«که بی تو چه داشت؟»
تو را دارم اکنون، جهان با من است
چو سرو روانم، نباشد به بَـر
به دیده، که اشکِ روان، با من است
به حافظ بگوییـد: « جای تو سبز
که فرخنده جانِ جهان[1] با من است»
نترسید و در موج دریای عشق
به هر موج آن، همچنان با من است
تو گویی ز پیری؟ چه باکی به دل؟!
خدا را ،که بختِ جوان با من است
« چه غم دارم از تلخی روزگار،
شِکر خنده ی آن دهان با من است[2]»
7 آذر 1392طارق خراسانی
[1] - جهان؛ تخلص جهان ملک خاتون شاخه نبات حافظ می باشد که در عصر وی از شعرای بزرگی بوده است.
خانم پروین دولت آبادی دیوان جهان ملک خاتون را در کتابخانه ی ملی فرانسه جُست و آن را در ایران به چاپ رساند.
[2] - بیت از فریدون مشیری
تعداد آرا : 6 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 19
نیلوفر فراهانی 28 تیر 1394 00:55
خدا را که ابرو کمان با من ست
گل آوازه کهکشان با من است
جهانخواره راگوکه بیتو چه داشت
تورادارم اکنون جهان با من است
چوسرو روانم نباشد به بر
بدیده که اشک روان با من است
بحافظ بگوییـد جای تو سبز
که فرخنده جان جهان با من است
نترسیدو در موج دریای عشق
بهر موج ...آن همچنان با من است
توگویی ز پیری چه باکی بدل؟
خدا را که بخت جوان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار
شکر خنده آن دهان با من است
سلام با افتخار شعر زیبایتان را تایپ نمودم تا بهتر و بیشتر بیآموزم
اشکالات احتمالی یا تفاوتهای جزئی در تایپ را به بزرگواری خود ببخشید
طارق خراسانی 29 تیر 1394 14:20
با سلام و درود
سپاس از محبت شما شاعر گرانقدر
نمونه ای از غزلیات جهان ملک خاتون
بیا که بىرخ خوبت نظر به کس نکنم
به غیر کوى تو جاى دگر هوس نکنم
مرا سریست به درگاه تو نهاده به خاک
که التجا بهجز از تو به هیچکس نکنم
بگو حوالهٔ من تا به کى به صبر کنى
به جان دوست که من غیز یک نفس نکنم
بروز وصل به پاى تو گر رسد دستم
گرم به تیغ زنى روى باز پس نکنم
صبا بگوى به گل از زبان بلبل مست
که من تحمل ازین بیش در قفس نکنم
دلا مرا به جهان تا که جان بود در تن
زعشق سیر نگردم ز عیش بس نکنم
هواى کعبهٔ مقصود در دماغ منست
براه بادیه من گوش بر جرس نکنم
دلم چو بحر "جهان" ست اگر رقیب خسست
یقین بدان که ز عالم نظر به خس نکنم
در پناه حق
منوچهر منوچهری(بیدل) 29 تیر 1394 10:01
سلام بر حضرت استاد طارق خراسانی از اینکه نبودم اشعار زیبای شمارا بخوانم عذر خواهی میکنم چون گرفتارم اشعار شما همیشه زیبا ست
ای کاش هروز به سر فرصت بتوانم گنجینه شمارا مطالعه کنم دوستتان دارم
طارق خراسانی 29 تیر 1394 14:23
با سلام و سپاس بی حد
تصدق شما
دل به دل راه دارد استاد
من هم عاشق مرام و انسانیت و اشعار ناب شما هستم
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا
مهری خسرو جودی 29 تیر 1394 15:04
سلام بزرگوار استاد گرامی
عالی و تحسین برانگیز بود
درود و سپاس گرامی
طارق خراسانی 29 تیر 1394 20:48
با سلام و درود بی حد
اسرار تو در دیده نهانست مرا
وز دیده سرشک خون روانست مرا
چون سر به فداى راه عشقت کردم
اى همنفسان چه جاى جانست مرا
از: جهان ملک خاتون
سپاس از حضور پر مهرتان
روح الله اصغرپور 29 تیر 1394 15:51
با سلام مثل همیشه زیبا بود
طارق خراسانی 29 تیر 1394 20:49
با سلام و درود بی حد
سپاس از حضور سبز عزیز جانم
در پناه خدا
سمانه تیموریان (آسمان) 29 تیر 1394 16:28
جهانخواره را گو:«که بی تو چه داشت؟»
تو را دارم اکنون، جهان با من است
درود استاد عزیزم
مثل همیشه بینظیر و دلنشین
دستمریزاد
طارق خراسانی 29 تیر 1394 20:51
با سلام به سمانه عزیز
شـب هـــاى دراز بیشــتر بیــدارم
نزدیک ســـحر روى به بالیـن آرم
مىپندارم که دیده بىدیدن دوست
در خواب رود...، خیــال مىپنـدارم
از جهان ملک خاتون
با سپاس از حضور پر مهر عزیز جانم
در پناه حق
اله یار خادمیان 29 تیر 1394 17:53
سلام درو تان با استاد گرا م سرور وا لا مقام ماه همیشه تابناک آسمان زلا ل خراسان شاد زینوشیدم از زلال اندیشه ی شما سلام و درو دتان باد
آندم که خسته بودم ،رفتم سراغ مستی
شاید توان بگیرم ،از برگ باغ مستی
تا باغ را گشودم ، گل را غزل سرودم
منقار زد به چشمم ، ناگه کلاغ مستی
دردی به دردم افزود، چشمم ز شعله افتاد
آتش گرفته بودم ، از چاچراغ مستی
داد از ترانه دل ، در آن فضای مشکل
نظم مرا به هم ریخت، آوای زاغ مستی
تا دوست دار نورم، آیینه ی شعورم
چشم مرا نپوشد، رنگ ایاغ مستی
بگذار و بگذر از من، خورشید هست با من
هر چند برگ زردی باشم به باغ مستی
بر برگ برگ گلها سیر و سفر نوشتم
تا هر کسی بخواند سطری ز داغ مستی
طارق خراسانی 29 تیر 1394 20:53
با سلام و درود به خورشید ادب سرزمینم
حضرت استاد خادمیان
تا دوست دار نورم، آیینه ی شعورم
چشم مرا نپوشد، رنگ ایاغ مستی
سپاس از حضور گرم و تشکر از غزل فاخرتان
در پناه حق
هما تیمورنژاد 29 تیر 1394 20:48
هزاران درود استادم
سروده ی زیبا و تحسین برانگیزتان بسیار دلنشین بود
دست مریزااااااااااد
طارق خراسانی 29 تیر 1394 20:58
بر خاک آستان تو سر مینهد" جهان "
زآنش نظر به جانب تاج و سریر نیست
از جهان ملک خاتون
با سلام و درود بی حد بر سرکار خانم تیمور نژاد عزیز و بزرگوار
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا
نگار حسن زاده 30 تیر 1394 22:09
سلام بابایی خوبم
ببخشید دیر اومدم
این غزلتون واقعاااااااا معرکه ست
فقط می گم بابای من تورا دارم اکنون جهان با من است
طارق خراسانی 31 تیر 1394 03:38
با سلام و درود بی حد
به نگار عزیزم
سپاس از حضور همیشه گرمت
در پناه خدا
حسین دلجویی 31 تیر 1394 03:03
درود بر نازنین استاد دل و گلم...
شمسم شدی و مولویم کردی و رفتی
با چند غزل ، منزویم کردی و رفتی
طارق خراسانی 31 تیر 1394 03:40
با سلام و درود یه شمس مکتب شعر و ادب معرفتی
حضرت دلجویی گرانمهر
تصدقت
سپاس از حضور گرم و پر مهرتان
در پناه خدا