سحری با آدینه
سحری با آدینه بیا که جهان لبریز از نام تو شود
همه جای این خاک سیه غزلستان پیغام تو شود
شب و روز از احوال دلم خبری هرگز با تو نشد
تو بیا ای جان جهان که جهان هم آرام تو شود
چه کند آن آواره که خود ره کاشانه برده ز یاد
غافل و بیچاره دلی که به یک غمزه خام تو شود
ماه تابان ای سرو بلند وای از این عمر کوته من
شود آیا که تشنه لبی جرعه نوش جام تو شود
به نسیمی در راه توام همه جا من همراه توام
نگهی کن تا جان و دلم همگی رهن وام تو شود
قفسی ماند و مرغ دلی نظری کن صبحی که مگر
بگشاید بال و پری ساکنی در کنج بام تو شود
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 26 دی 1399 07:19
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
منصور آفرید 26 دی 1399 11:07
درود بر استاد غزل
زیباست
بهنام حیدری فخر 26 دی 1399 14:16
کاویان هایل مقدم 27 دی 1399 08:41
زیبا بود و جان افزا
قلمتان پوینده
علی آقا اخوان ملایری 27 دی 1399 17:10
درودها بر شما استاد
عالیست
قلمتان نویسا، موفق باشید
کرم عرب عامری 28 دی 1399 02:57
درودها عزیز و گرامی