تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«سرمای دوران» شب سرد زمستانی هوای برف و بارانی برای طفل بی مادر شبی تار است و طولانی نباشد رهگذر در کوچه باغ دل در این سرما رَد پایی نمی باشد نیاید بوی انسانی صدای زوزه می آید میان برف و یخبن...

ادامه شعر
رجبعلی  باقری

پُر از وعده های خالی است جیب های حامله که در بازار سزارین می شوند امّا زنبیل ها خالی به خانه می روند ✍رجبعلی باقری #سپکو_خالی...

ادامه شعر
محمدنبی خرّمی

به نانواییِ مهرِ تو مگر ما را رسد نانی وگرنه بی‌نوایان را نمی‌آیی به مهمانی چرا باید بپردازد دل ما جزیه‌ی مغ‌ها که دوران آمده پایان برای مذهب مانی غبارِ گیسوانِ شب ز خاور چون شود پیدا همیشه لشکری تا...

ادامه شعر
دکتر سجاد  فرهمند

خسته ام مثل درختی که تبر خورده است یا قیصری که به تازگی خنجر خورده است حکایت دیروز و امروز همیشه یکی ست گنجشکی بی گناه باز به سپر خورده است...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

درود بر فریادی که تاجِ سرِ هر سکوتی است و فروتر از همیشه برجهانِ فراتر ، فرود می¬آید درود برخون که تا آخرین قطره ی«خون »ایستادگی می¬کند و سلامی بر ابن سلامِ عشق که لیلای هر مجنونی است من وادی السلام ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ظاهر فریب» در زمان آن سلیمان نبی روزگاری بوده، دشت خرمی در میان دشت خرم چشمه ای آب جاری بهر هر لب تشنه ای هدهدی آمد بنوشد آب سرد تا ز دل بیرون کند گرما و درد طفلکان را دیده بازی می کنند بازی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نور امید» در میان شام ظلمت چشمه ای از نور می بینم نور امیدی در این ظلمت سرا از دور می بینم گر چه بیداد و ستم می تازد اینجا شام ما تار است در میان این همه غم سینه ای پُر شور می بینم گر کمرها ...

ادامه شعر
رضا دهقانی نامور

چه روزهایی که با تمام دلتنگیهای پدرانه دلم می خواست گل قلبم را در آغوش بگیرم تا تسلای باشد بر این دل بی قرار.. دریغ شد،،، آغوشی که نه ممنوعه بود و نه گناه آغوشی گرم به بزرگی عاشقانه های پدر و پسر.....

ادامه شعر
صدیقه جـُر

ایستگاه متروکه، قطاری، کهنه با کوپه های دود گرفته مسافرانی با مقصدی نامعلوم، برگی از خاطرات دور و دراز خود را، نخ به نخ دود میکنند، دخترکی ایستاده در کنار دکه ای، تیتر به تیتر شعر میبافد در دهان...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

گناهِ بی گُناه ؟ نگو از اول آخریم بیا تا با هم به استقبالِ افسردگی سال برویم او با خود مُشتی خاک از بهشتِ کلمات آورده است! و سهم من و تو جهنمی لج باز است که از پرِبازی باز می¬آید! بیا، از دامنه ی هر ا...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

بدخواهم زمینم زد ، زایل کرد جانم را محبوبم مرا پس زد ، بدتر کرد حالم را شادی را فقط دیدم ، غم ها در روانم بود گویی یک نفر دارد ، هر روزش یه ماتم را تنها گشته ام حالا ، تنها کرده ان مارا یک شب هم به تن...

ادامه شعر
محمد مولوی

روانشناس : زیاد فکر می کنی ؟ بیمار : من اگر فکر می کردم_ حال روزم این نبود ! #محمد_مولوی

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

کاشکی میشد قصه ی عشق همدم غصه ها نبود آخر عشق هیچ کسی  مثل تو قصه ها نبود شیرین و فرهادی نبود  لیلی و مجنونی نبود ترسی نداشتیم از کسی  عاشقی پنهونی نبود نه حرفی از گلایه بود  نه حتی فرصت واسه قهر ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«اگر» مریض تشنه لب را چشمه ی خشکیده درمان نیست برای بلبل خوشخوان خزان باغ و گلستان نیست اگر ابر سیاهی پُر شود این گنبد مینا برای سوسن و آلاله ی پژمرده باران نیست اگر دل پُر شود از غم نباشد چ...

ادامه شعر
دکتر سجاد  فرهمند

من شاعری به آزادی پرستو هستم بی منطق و مخالف ارسطو هستم قلب من دهلیز جریان عشق است من فلسفه پرداز کمان ابرو هستم سجاد فرهمند ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

#دوبیتی - شماره ۶۹ داغ آرزوها نشسته بر لب خشکیده ما تمام خنده های #تلخ دنیا به #داغ #آرزوها باغی از زخم شکوفا شد به قلب ناشکیبا #مهدی_رستگاری پانزدهم آذر سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی پنجم ژ...

ادامه شعر
عابدین  پاپی

رأس ساعتِ برف به خدمتِ برف می¬رسم و درمیانِ واژه¬هایی امدادی دادِ خودم را به مِداد می¬رسانم هزارهم که بسوزی و بسازی مانندِ خورشیدی نیستی که قرن هاست می¬سوزد و می¬سازد! می¬سازد گاهی از صندلی¬های خالی ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«بت شکن» در غم هجران تو شاید پیر کنعانی شوی یوسفی باید ببخشی ، تا مسلمانی شوی دیده باید در غم هجران شود نادیده ای ماه روشن در شب تاریک و ظلمانی شوی بوی پیراهن ببیند دیده ات از راه دور سینه ات...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

نگرانم واسه حال و روز فردای خودم یه جوری باید که آینده رو زیر و رو کنم وقتشه صبر و بغل کنم که ایوب بشم! وقتشه به درد سیلی خوردن از تو خو کنم اون پرنده ای که حسی واسه پرواز نداره واسه مرگش یه ت...

ادامه شعر
محمدرضا زادهوش

ابرها از هم می‌پاشیدند، آسمان رخت سپید را بر تنش می‌درید، سازها نمی‌زدند، رقصنده‌ها نمی‌رقصیدند، زمین و آسمان عزای فرشته آزادی را گرفته بودند. ????‍ ꦿ????محمدرضا زادهوش????‍ ꦿ????...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا