تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
همایون فتاح

آفت دل زمانه شد عشق توآم بهانه شد زمزمه ام ترانه شد لیک چه میتوان سرود فکرتواز سرم برون می نرود دگر کنون غم زده ریشه از درون لیک چه میتوان سرود می نبرد مرا دگر خواب نمیدهد اثر دیده زاشک گونه تر لیک چه...

ادامه شعر
عنایت کرمی

ای گوهر گلرنگ ثمین آزادی ای تاج دلارای زمین آزادی ای ماه ستاره بر جبین آزادی ای اشک چکیده از یقین آزادی ای وعدۀ ربِّ عالمین آزادی من منتظرم که وعده فرجام شود در پرتو تو درد و دوا ...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

زایش آفتاب در بستر روزگار نو عطر شکوفه زار در گستره ی بهار نو شادی و شور ناب در حال خوش و قرار نو کاش فلک بیاورد خنده ی بیشمار نو حال که قرن کهنه ای ساز عبور می زند قرن جدید و سال نو چشمک نور می زند...

ادامه شعر
محمدعلی سلیمانی مقدم

در چمن، بلبل و چکاوک باد نغمهء ارغنون و تنبک باد خرّم این، سرزمینِ بابک باد دوستان عیدتان مبارک باد! ای تنابندگانِ ایرانی بر شما شادی و گل‌افشانی وسعِ نعمت همیشه ارزانی هدیه از ایزدِ تبارک باد دوستان...

ادامه شعر
محمدعلی سلیمانی مقدم

باور نداشت قلبم، زیباییِ شما را! آن روی مثلِ ماه و، آن گیسوی رها را! تا خود به چشم دیدم، آن باغِ دلگشا را! (دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا) * بیرون ز سر کن ای مرد،...

ادامه شعر
نیایش اسکندرزاده

مسمط چه غریبانه! چه غریبانه اسیر غم پاییز شده ام همه چون بغض پرازدرد غم انگیز شده ام باز با خاطره های تو گلاویز شده ام بازهم خاطرم از خاطره ها رنجور شد چه غریبانه مدام از طلبش دست بکشی نتوانی بازهم ز...

ادامه شعر
محمدعلی سلیمانی مقدم

درودها! طنزیمات ادبی به بهانهء جناسِ مکرر! ⚘ در قفس حتما شود یک مرغِ ماهیخوار خوار! می بَرد حتّی الاغی خسته با اجبار بار! تا خروسی می کشد، با صوتِ ناهنجار جار! جای مرغش می خرم از دکّهء سمسار سار! ⚘ ...

ادامه شعر
محمدعلی سلیمانی مقدم

درودها! تضمینی در محضر (جناب سعدی) ای که در هر قَدمت مست و نگونساری هست! وز جفا بینِ من و وصلِ تو دیواری هست! گر چه بر عاشقِ بیچاره‌ات آزاری هست! (مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز ...

ادامه شعر
اکرم بهرامچی

ای کاش میشد اندکی هم ذات ِ باران بود بر تشنگی ها ی جهانی چشمه ساران بود ای کاش در قرن ِ گناه آلوده ، انسان بود از هم نشینی در صف ِ شیطان پشیمان بود نا لایقیم و در خطاها غرق ، میدانیم چشم انتظ...

ادامه شعر
مریم ناظمی

رَد داده ام از بس که بُعدِ جنسی ام هیزاست ازبس که تار موی من اینجا بلاخیز است اصلاَ شعاعم می زند چشم تورا ،تیزاست سُر می خوری لطفاً بپا ، اطراف من لیزاست گفتم بدانی خانه از پابست ویران است گفتی که:...

ادامه شعر
ابراهیم  حاج محمدی

بیخود شده از خود دل از ابرام تماشا چون آینه ام یکسره تا رام تماشا زد هر مژه ام در طلبت گام تماشا کو ذوق نگاهی که به هنگام تماشا چون دیده گریبان درم از نام تماشا طاعت چه بسا هیچ نیرزد به گناهی از چاه ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

1 آویخته چشمم را، بر دَر که تو بگشایی این زلفِ پریشان را، ای عشق بیارایی صد لشگر غم هریک، دارند چه غوغایی! ای پادشه خوبان، داد از غم تنهائی دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآئی 2 چشمِ دلِ عشاقت، در...

ادامه شعر
طارق خراسانی

گفتی زبودن ها، سرودِ زندگانی غم های جانکاه و بلای آسمانی بس نکته ها دانم، تو هم این نکته دانی گاهى اسیرت مى کند بى همزبانى... گم مى شوى در کوره راهِ بى نشانى... وقتی دلت را بُرده گیسوی نگاری شب تا س...

ادامه شعر
طارق خراسانی

مخمس با تضمین از غزل زیبای خانم غزل آرامش به گسل های ناشکیبایی، به غم آوازه های این گردون من و این زخمه های رنگارنگ، من و یک دل، تمامِ آن از خون گفته بودی سکوت می باید، چه بگویم؟ خدای من، اکنون تشن...

ادامه شعر
طارق خراسانی

قوم هنر ز تلخى ایام بگذرند رندان به عشق‌ِ بوسه به هرجام بگذرند از دامِ نام، جَسته و آرام بگذرند باید ترانه هاى من از نام بگذرند دل واژه هاى وحشى ام از دام بگذرند دادم به دست حضرتِ میخانه، شعرها رقص...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« تعجیل در ظهور » یا صاحب الزمان(عج) اگر عمرم تمام شد از فرقت1 تو بود ،که صبحم چو شام شد آن حرف حق ،که جد تو بر امتش بگفت: تا حرف حق زدم، به زبانم لجام2 شد ...

ادامه شعر
هما تیمورنژاد

سکان کشتی من دست سارقان افتاد هزار فتنه به گیسوی بادبان افتاد و تیر حادثه از چلّه ی کمان افتاد سقوط کرده ام از روی عرشه ی دنیا به شب کشانده مرا آن نگاه راز آلود دلیل سر به هوایی قلب من او ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

1 همه ی ذرّگان این هستی…، می زده…، نازِ شستِ ساقی بود اهلِ باران رسیده بود از راه، مَشک!! تنها که هسـتِ ساقی بود کودکان چشم شان به آبادی…، کربلا…، می پرسـتِ ساقی بود 2 کهکشان در کفِ نگاه...

ادامه شعر
طارق خراسانی

1 شده عید و نیست در دل، غمی و غمی فضا را بربوده عشق و جانی، همه موجِ غم فزا را به زمین، ز آسمان ها، شنوی تو این صدا را: « علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را؟! که به ماسِوا فکندی همه سایه‌ی هما ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

ز هجرت در دلِ عاشق، فغان هست به دیده کوهی از آتش فشان، هست بجز تو لطف و نازِ دیگران هست مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست منم آری امیرِ عشق بازان مقیمِ کوی پاکِ دلن...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا